#شروع_از_پایان_پارت_39
_ آرش و از اینجا ببر
آرش وبردم تو حیاط و خودم دوباره برگشتم پیشش،خواست دستامو بشورم و زخمشو تمیز کنم و بعد گفت که سوزن ونخ کنم،
_ حالا شروع کن..... کاری... نداره..... مثل اینه که... بخوای جورابتو بدوزی.
_ من تا حالا جوراب ندوختم.....جیمز دندون پزشکه اون میتونه....
با کلافگی سرشو تکون داد ووسط حرفم پرید:
_ چرند نگو ، خودش پاره کرده،خودشم بدوزه؟....تو خجالت..... ببینم چند سالته؟
_18
_ 18 سالته!....فکر نمیکنی دیگه وقتشه بزرگ بشی؟ این رفتار بچه گونه چیه که داری؟
با ناباوری بهش نگاه کردم،در هر حالتی زهر خودشو میریخت، شیطونه میگفت بهش بگم بدبخت اگه من رفتارم بچه گونه است که تو خودت چند شب پیش چیزی از یه بچه باز کم نداشتی مرتیکه.
ولی حداقل حالا که از دستش عصبانی بودم ترسم و یادم رفته بود،با شجاعتی که از من انتظار نمیرفت به زخمش یه نگاه کردم و شروع کردم به دوختن، در حین دوختن صورتش و کشیده بود توهم و هر از چند گاهی صدای ناله ش میومد بالا،آخرش نخو گره زدم و با خونسردی عجیبی بهش خیره شدم و با غرور ابروهامو دادم بالا:
romangram.com | @romangram_com