#شروع_از_پایان_پارت_19


با خنده جواب داد:

_ باشه،پس جونم دستت سپرده

تا تهران دیگه حرفی رد وبدل نشد چون هم اون هم آرش خواب بودن.وقتی رسیدیم تهران بدون اینکه بیدارشون کنم جلوی یه داروخونه نگه داشتم،داشتم سعی میکردم قفلشو بشکونم که از سروصداش بیدار شد:

_ چیکار میکنی؟

_ میخوام برات کپسول خشک کننده ای ، تتراسایکلین ی چیزی پیدا کنم.

_ نمیخواد بیا تو خونه دارم.

رفتم سوار شدم که گفت:

_ نمیتونستی قبلش ازم بپرسی که اینقدر خودتو دردسر ندی؟

از لحنش اصلا خوشم نیومد،عوض تشکرش بود؟

_ نه نمیتونستم.


romangram.com | @romangram_com