#شروع_از_پایان_پارت_168

با اخم ساختگی نگاهش کردم :

_ خوب حالا چرا میزنی ؟

بهم نگاه کرد و با خنده گفت :

_ اخم نکن میخورمتا .....

با خنده گفتم :

_ حالا کجا داری میری ؟ ........

پیچید تو یه کوچه و گفت :

_ یه جا که با هم خلوت کنیم .........

کشید کنار و ماشینو خاموش کرد ، به دور و بر نگاه کردم ، کوچه ی خلوتی بود ولی تک و توک مردم رد میشن .........حواسم به بهزاد نبود که یه دفعه دستمو کشید و منو کشوند نزدیک خودش ........با اضطراب گفتم :

_ بهزاد مردم دارن رد میشن........بیخیال .......

شروع کرد به بوسیدنم و گفت :

romangram.com | @romangram_com