#شروع_از_پایان_پارت_134
پا پیچم نشد و ساکت به رانندگیش ادامه داد ........دلم هوای بهزاد و کرده بود ، چقدر من بیچاره بودم .........همه ی عاشقا اینجوری بودن ؟.......اگه اینطوره پس خدایا هیشکی رو عاشق نکن ، یا اگه کردی هواشو داشته باش و به حال خودش رهاش نکن......
وقتی رسیدیم اول رفتیم به یه هتل و اتاق گرفتیم ، دو تا اتاق جدا ولی نزدیک به هم ، ساکم و که گذاشتم تو اتاق فرزاد اومد دم در ،
_ کیانا میخوای بریم بیرون یا اول یه کم استراحت کنیم ؟
عجب دل خجسته ای داشت این ! .......یعنی واقعا فکر کرده من اومدم اینجا که باهاش برم ددر دودور ؟........
_ تو برو استراحت کن ، من میرم جایی زود بر میگردم.
_ نه با هم میریم ، صبر کن من لباس عوض کنم الان میام....
عجب گیری افتاده بودم ،
_ فرزاد وایسا.......نمیخواد من خودم میرم دیگه !
_ من نمیتونم اجازه بدم تنهایی جایی بری......نا سلامتی امانتی .
_ بگو بهت اعتماد ندارم .......
_ اصلا اینطور نیست ، پنج دقیقه دیگه میام........
romangram.com | @romangram_com