#شروعم_کن_تو_میتونی_پارت_15

که اون رو فقط یه آشنا قلمداد می کرد

،به بدبختی هایی که تو سه سال چشیده بود فکر می کرد ؛

زندگی غریبه به تمام معناست؛

اونقدر درگیر بود با خودش که نفهمید کی به جلوی خوابگاه رسیده بود ؛

وقتی رسید داخل اتاق بی رمق لباس رو عوض کرد وخودش رو روی تخت انداخت وبا گریه خوابش برد؛

خوابی که بیشتر از هرچیزی به آن نیاز داشت ؛

اما خستگی سه سال با هیچ خوابی بر طرف نمی شد؛

وقتی از خواب بلند شد همزمان با صدای اذان و زنگ تلفن به خودش اومد ؛

شماره ناشناس بود ولی جواب داد

-بله

-همیشه وقتی خسته بودی وخواب، بهم می گفتی برای نماز بیدارت کنم

-دیگه نه اشکام روخواهی دید نه التماسام رو و نه احساست این دل لعنتی رو،به جای اون احساسی که کشتی درختی از غررو کاشتم

-دارم تقاص دل شکسته ات رو میدم

-از فردا بیشتر مراقب باش، تقاص اشک های امشب من سنگین تر از تمام روزهایی است که عاشقانه گریه می کردم که شاید بر گردی

-من دوباره اومدم ترانه...

- دوباره آمدی،اینبار شیرین تر از قبل دروغ می بافی،زیرکانه تر لبخند می زنی و دلبرانه تر ناز می کنی !اما نازنین بعد از رفتنت دلم مرد،و خیلی وقته که مغزم تصمیم می گیرد نه دلم !پس لوند و دلبرانه که هیچ ،عاشقانه و صادقانه هم که بیایی من دیگه نیستم .

-هستی،تارنه هستی، چرا اینطوری می کنی عزیزم.


romangram.com | @romangram_com