#شطرنج_شکسته_پارت_17
- یه سر به سردار تشکری بزن...دلش برات تنگ شده.
سورنا چشمی گفت و از اتاق بیرون رفت در حالی که خودش هم می دانست قدرت این کار را ندارد.آنجا سورنا را به یاد آراد می انداخت.
****
- سلام خاله.
- به به سلام دختر خوب...چه عجب یادی از ما کردی!
نائیریکا لبخندی زد و چیزی نگفت.اصولا در تعارف کردن استعداد خاصی نداشت.
- بیا تو دختر...
لبخندش عمیق تر شد و وارد خا
خاله اش شد.
- خاله ...
- بله عزیزم.
- ت
ایین؟
-
عزیزم هم زمرد خو
ست هم مرتضی.
- پس من برم پیش زمرد.
romangram.com | @romangram_com