#شهرزاد_قصه_گوی_من_پارت_90

به ماشین تکیه داده بود و سعی می کرد با دستی لرزان فندکش را روشن کند و به کمک آن سیگاری که به لب داشت روشن کند.به سمتش رفتم...متوجه حضورم نشده بود.شاید هم شده بود اما عکس العملی نشان نمی داد.
سرش را پایین انداخته بود.نزیکتر شدم و روبرویش ایستادم .به آرامی و با ملایمت سیگار را از گوشه ی لبش برداشتم.پلکهایش را روی هم محکم فشرد و بعد فندکش را محکم به زمین کوبید که صد در صد شکست!
حرفی نزدم.اوهم ظاهرا نمی خواست چیزی بگوید.سرش را به سمت دیگر چرخانده بود.نمی دانم ازدست من عصبانی بود یا خجالت می کشید؟کتش را که روی کاپوت ماشین پرت کرده بود دیدم.عصبانی شدن های آرین برایم ترسناک بود.خاطره ی خوشی از آن نداشتم.پس بدون اینکه کلامی از دهانم بیرون بیاید تا تحریک شود و خشم کنترل شده اش فوران کند کنارش با ماشین تکیه دادم و اجازه دادم آرام شود.
یکی دو دقیقه بعد از حالت سنگی اش خارج شد،چرخید و روبرویم ایستاد.دو دستش را دو طرفم به سقف ماشین تکیه داد و گفت:چی به سرم آوردی شهرزاد؟من اینی نبودم که الآن با تو هستم!
سرم را پایین انداختم ...آرین زمزمه وار ادامه داد:چی به روزم آوردی که نمی ترسم از عواقب این عشق ممنوعه؟
سرم را بالا گرفتم.به چشمانش خیره شدم و گفتم:نمی ترسی؟چرا می ترسی!می ترسی که پنهانش کردی.می ترسی که نمیگی...
_باور کن اگه نمیگم به خاطر واکنش ها و دعواهای بعدش نیست.به خدا فقط به خاطر قلب مامان تمینه!
صدایم لرزید و گفتم:پس بذار من برم.دوست ندارم منتظر مرگ مادرت بشینم تا از این وضعیت دربیام.بذار برم و هردومونو خلاص کنم...
آرین باز برزخی شد و گفت:حرف از رفتن نزن شهرزاد دیوونه میشم ها!
لبخند غمناکی زدم و گفتم:تو دیوونه منی!از این دیوونه ترم نمیشی!
او هم خندید و گفت:شایدم شدم!میخوای امتحان کنیم؟!-مکثی کرد و باز با لحن پردرد و اندوهی گفت-شرمنده م فدات شم...شرمنده م که به خاطر من اینقدر اذیت میشی...تو رو با تمام ثروت دنیا هم نمی شه خرید آریانا چه فکری پیش خودش کرده؟
جمله اش را تصحیح کردم:عشق ما رو با ثروت دنیا نمیشه خرید!
دستش را روی گونه ام گذاشت و با انگشت شستش نوازش کرد.گفتم:تو که سیگاری نبودی عزیزم!
_الآنم نیستم.اون پاکت خیلی وقته تو داشبورده.فقط بعضی وقتا که خیلی عصبی میشم میکشم عزیزم!
_پس من دیگه نمیذارم عصبی بشی عزیزم!
_با تو که باشم آرومم عزیزم!

romangram.com | @romangram_com