#شهرزاد_قصه_گوی_من_پارت_41

کمی فکر کردم و گفتم:آیس پک شکلاتی.
آرین رو به صاحب بستنی فروشی گفت:آقا 2تا آیس پک شکلاتی.
بعد در همان حال که دستم را می فشرد به سمت لز خانوادگی که طبقه بالا بود رفتیم .در چند دقیقه ای که منتظر بودیم تا گارسون سفارشمان را بیاورد آرین گفت:رفتن خیلی برام سخته
_آرین من خیلی بهت وابسته شدم...
_صبر داشته باش شهرزادم...کمتر از یک ماه دیگه تو برای همیشه زن رسمی و قانونی من میشی!
_منتظر اون روزم!
_اما من منتظر شبشم!
سرخ شدم و گفتم:خیلی بی حیایی آرین!
آرین ریز خندید و گفت:باز جعبه مداد رنگیتو در آوردی؟
به شوخی تشر زدم و گفتم:نیشتو ببند مرد گنده!بی حیا!هیز!
آرین دستم را که هنوز در دستش بود محکم فشرد و گفت:مواظب انگشتای خوشگلت باش خانوم کوچولو!
_این به منزله اعلان جنگ بود؟
_نه...یه تهدید کوچولو بود!
و دستم را رها کرد.گارسون با یک سینی جلو آمد و آیس پک ها را جلویمان گذاشت و گفت:نوش جان.
وقتی رفت من آیس پک خودم را برداشتم و گفتم:تاحالا نخوردم!
آرین با تعجب پرسید:جدی میگی؟

romangram.com | @romangram_com