#شاه_شطرنج_پارت_51

برگه هاي جدول بندي شده را مقابل چشمان متحيرش مي گيرم و مي گويم:
-بازم بگم؟ اين ليستي از اقلاميه که نمايندگيشون رو دادين به امير. يه نگاه بهشون بندازين. يه خبري از انبارتون بگيرين. شايد اون موقع متوجه بشين که دنيا دست کيه!
متوجه تلاشي که براي حفظ ظاهرش مي کند، هستم! دوباره تکيه مي دهد و به آرامي مي گويد:
-اين اطلاعات رو از کجا آوردين؟
کم کم وسايلم را جمع مي کنم و توي کيفم مي گذارم. کاغذها را روي ميز سر مي دهم تا به دستش برسد و در همان حال مي گويم:
-اينش مهم نيست. مهم وفاداري بي دليل و غير موجه شما به شرکتيه که تمام فعاليتاش رو متمرکز کرده روي صادرات يه سري داروهاي خاص! اين وسط سر شما کلاه رفته که توليد کننده هستين و سودتون توي فروش محصولاتتون از طريق همين شرکتاست. شرکت ها، دارو رو از شما مي گيرن و پولش رو به شما مي دن. حالا اين وسط چند درصد از اين داروها صادر مي شن و شما بي خبر و بي نصيب مي مونين، خدا داند!
به هم ريخته، اما همچنان مقاومت مي کند.
-البته الان خيلي از داروها بازار خوبي ندارن و طبيعيه که فروش پايين بياد!
از جا بر مي خيزم و همچنان پوزخند بر لب مي گويم:
-مشکل بازار نيست جناب، مشکل بازاريابه. وقتي دارويي خوب فروش نمي ره بايد تحميلش کرد. چطوري؟ مثال مي زنم. دارويي مثل آزيترومايسين خيلي پر فروشه و معمولا کارخونه ها توي فروشش محدوديت اعمال مي کنن. داروخونه ها علاقه زيادي به اين دارو دارن ولي آسپرين زياد باب ميلشون نيست. حالا چه کار ميشه کرد؟ ميشه به ازاي هر کارتن آزيترو، دارخونه رو مکلف کرد که يه کارتن هم آسپرين برداره. داروخونه قبول مي کنه. چون سود آزيترو فوق العاده ست و مي صرفه که در ازاي چند کارتن بيشتر از اين دارو، آسپرين هم بخره و به جاي پول خرد به مردم بده! اين جوري دارو رو دست کارخونه باد نمي کنه و اهداف شما هم تامين ميشه!
برقي که از چشمش ساطع مي شود، قلبم را آرام مي کند. کيفم را از روي ميز بر مي دارم و ادامه مي دهم:
-البته اين فقط يکي از روش هاي بازاريابيه. اين کار هنره و از عهده هرکسي بر نمياد. خصوصا کسي که اين قدر جا پاش محکم شده که اخم و ناراحتي کارخونه ها زياد اذيتش نمي کنه!
نگاهي به ساعت مي اندازم و با لبخند مي گويم:
-عذر مي خوام. دو دقيقه بيشتر از ميزان توافقي وقتتون رو گرفتم. با اجازه!

romangram.com | @romangram_com