#شب_سراب_پارت_79
یه خرده دستپاچه شد من البته منظوری به او نداشتم اما خودش گویا حرفهایی زده بود
پسر یک دندگی نکن یکبار بریم هم فال است هم تماشا
حوصله ندارم
یکبار بگو راحتم بکن اصلا می خواهی زن بگیری یا مثل عموی خدا بیامرزت عذب اوغلی می میری
چه بگویم بگویم که زن می خواهم اما آن زن فقط محبوبم باید باشد جز او دختر شاه هم بیایاد نمی خواهم بگویم نگویم اگر پرسید دختر کیه پدر داره یا نداره مادر داره یا نداره چی بگم من که فقط می دانم پسر عمو دارد و می خواهند شوهرش بدهند
یاد حرفهای محبوبه افتادم چی گفت گفت دارند مرا می دهند به پسر عمویم بعد گفت می رود خانه خواهرش پس خواهر هم دارد برای چی می رفت آنجا آهان که راز دلش را به خواهر بگوید که او هم به پدر و مادرش بگوید خب پس پدر و مادر دارد اما چکاره اند
تو از چی ناراحتی حوصله ات را سر برده ام
ببین چی میگه خدا اصلا رحیم اخلاقت خراب شده خودت حالیت نیست برای همین است که میگم زود سر و سامان بگیر این بد اخلاقی هات بخاطر همینه
بخاطر چیه بخاطر اینه که نمی خوام کوکب خانم ترا بگیرم که نمی خوام عروسک بازی بکنم
خب زور نیست که نگفتم حتما همان را بگیر اصلا من گفتم آهااان هوپ غلط کردم کوکب ذلیل مرده را فراموش کن اما بالاخره تکلیف منو روشن کن باید زن بگیری یا نه من جوابی برای در و همسایه داشته باشم
ااااآخه به مرم چه چرا اینقدر زاغ سیاه مرا چوب می زنند نه اهل عیش و نوشم نه اهل قمار و لاتاریم نه عرق خورم چکارم دارند سرم به کار خودم مشغول است نه اهل این محل را می شناسم نه سلام و علیک دارم بابا ولم کنید
قبایم را برداشتم و بدون خداخافظی رفتم بیرون تا وسط کوچه رفته بودم دوباره برگشتم
مادر از پنجره دید که برگشتم رفتم ایستادم جلوی پنجره
ننه جان تا تاجگذاری به تو میگم که برو خواستگاری راضی شدی
لبخند محزونی زد هیچ نگفت
دوباره از خانه آمدم بیرون جلوی خانه انیس خانم که رسیدم در صدا کرد باز شد و آقا ناصر بیرون آمد
آه سلام رحیم خان
سلام از من است ناصر خان چطورید
خوب خوب تو چطوری کم پیدایی شنیدم رسیده بود بلایی ولی به خیر گذشت
بلی گذشت اما یک ۲۴ ساعت پدرمان در آمد
خوبه مزه سربازی را چشیدی برگه معافی ات را گرفتی
نه هنوز
چرا ندادند
نه مثل اینکه باید ۲۱ سالم تمام بشود بعد بدهند
پسر ۲۱ ساله نشدی آه من پیر شدم ۳۲ سالم است
اصلا نشان نمی دهید
شوخی میکنی ببین موهای شقیقه ام سفید شده
نه چیزی معلوم نیست حالا کو تا پیری
رحیم شنیدم خبر مبری هست بابا دست بالا کن ما هم شیرینی ای بخوریم
romangram.com | @romangram_com