#شب_سراب_پارت_47
چی شده؟از کی اینجا افتادی؟
نمی دانم
ناهار خوردی؟
با سر اشاره کردم که آری
دستت را بریدی؟هان؟خون خیلی رفته؟با سرم گفتم نه.
تمام پارچه خون است روی تراشه ها خون است چطور نه؟
اوستا نمی دانم چرا روی زمین دوباره خواباندم کتری را برداشت و دوان دوان از دکان بیرون رفت حواسم کار افتاده بود گرسنه ام بود دلم ضعف می رفت چی شد اینطوری شدم؟دستم برید خون ریخت شستم بستم اهان گرسنه ام شد ناهارکه خورده بودم به آن زوی چرا دوباره گرسنه ام شد؟چیزی برا خوردن پیدا نکردم چی شد؟چی شد؟دیگه یادم نمی آ»د که چی شد؟
اوستا با عجله امد.
رحیم تو فقط هیکل داری پسر درونت پوک است مثل یک بچه هستی با یک انگشت بریدن هیکل به این بزرگی افتاد؟
اوستا از کتری شیری را که آورده بود توی لیوان خودم ریخت تویش قند انداخت آورد کنارم
گذاشت روی زمین دوباره دستش را گذاشت زیر سرم.
خودت کمک کن سرت را بلند کن این شیر را بخور بخور تا حالت جا بیاید تو خیلی ضعیفی درونت خالیست مرد جوانی مثل تو نباید اینقدر نحیف باشد
شیر را خوردم به به چقدر خوشمزه بود.
یادم نمی آمد کی شیر خورده بودم خیلی مزه داد یک لیوان تمام شد.
میتونی بشینی؟
تکانی به خودم دادم نشستم اوستا برایم دوباره شیرریخت. وباره قند تویش ریخت و این بار خودم گرفتم
اوستا متفکر وغمگین پهلویم روی تراشه ها نشسته بود وچشم به چشم من دوخته بود صدای چرخهای درشکه ای که ا ز سر کوچه رد میشد شنیده شد.
اوستا تفی روی زمین انداخت.
پرسگ ها, مفت خورها, پیر پاتال ها, زنباره ها ,خاک بر سر ها
عرق خورها , خنده ام گرفت اوستا هر چی فحش بلد بود ردیف میکرد.
هان چیه رحیم حالت بهتر شد؟می تونی بلند شوی؟غروبه میترسم مادرت دلواپس شود چه بکنم؟بروم درشکه کرایه کنم؟
نه خودم میروم.
حالت بهتر شد؟
خوبم دردسر برای شما درست کردم.
چی میگی پسر؟از غصه داشتم پس می افتادم وای رحیم نمی دانی وقتی اینجا به دراز افتاده دیدمت چه کشیدم
اشک توی چشمهای اوستا پر شد.
خندیدم ,حالا که خوبم حالا که بهتر شدم چرا دیگه ناراحتید.
اشکهای فروخورده است رحیم خودم را نگه داشتم حالا ول کردم اوستا دستمالش را درآورد اشکهایش را پاک کرد.
از اینکه اینقدر دوستم داشت قوت گرفتم, پاهایم را جمع کردم باز کردم دستهایم را تکان دادم گردنم خشک شده بود با دستهایم مالیدم یا علی مدد بلند شدم دستم را گرفتم به دیوار.
romangram.com | @romangram_com