#شب_سراب_پارت_2
- خب بگو
يادم نمي آمد پدرم سرم داد مي كشيد و مادر پادرمياني مي كرد:
- بدو برو توي حياط يكدور ديگر بخوان بيا جواب بده.
مي دويدم كتاب را بر مي داشتم و تند تند راه مي رفتم و بقيه را از روي كتاب چندين بار مي خواندم.
- بيا ببينم پسر دارد دير مي شود مادرت رفته مطبخ شام بياورد.
مي دويدم توي اتاق،بخوانم؟
- آهان.
- آن دو سطر اول را هم بخوانم؟
- كدام دو سطر؟
- همانكه قبلاً خواندم.
- نه بقيه را بگو آن دو را كه بلدي مگر نه؟
مادر از مطبخ صدا مي كرد.
- به جاي اين همه بگو مگو بان بكن از اول بخوان ديگه.
و من نفس عميقي مي كشيدم و شروع مي كردم:
ببحر تقارب تقرب نماي بدين وزن ميزان طبع آزماي
فعول فعول فعول فعول چو گفتي بگو اي مه دلرباي
الهت، الله و رحمن خداي دليلت و هادي تو گو رهنماي
محمد ستوده امين استوار بقرآن ثنا گفت ويرا خداي
صحابه است ياران و آن اهل بيت كه اسلام دينست از ايسان بپاي
- تمام شد آقا و فاتحانه كتابهايم را جمع كردم و روي طاقچه گذاشتم.
- درس تان تا اينجا بود؟
- بلي مشق هم داريم.
- تو كه عاشق مشقي، نوشتي؟ احساس كردم لحن پدر آزرده بود.
- آره پدر اول اول مشق ام را مي نويسم.
- بارك الله پسرم، درس بخوان، ما كه نخوانديم ضرر كرديم، هر جا مي رويم كلاهمان پس معركه است، آدم بيسواد بدتر از كور است، ديگر دنيا دنياي ددرس و سواد است. انشاءالله خودم روزي را كه وارد دارالفنون مي شوي به چشم خواهم ديد و همانجا جلوي درب دارالفنون به خاك مي افتم و خدا را شكر مي كنم.
مادر با سيني اي كه بشقاب ها و سفره و سبزي خوردن را تويش گذاشته بود وارد اتاق شد و دنبال حرف پدر را گرفت كه:
- انشاءالله وضعمان خوب مي شود منهم يك ديگ بزرگ آش رشته درست مي كنم و دم در، كاسه كاسه به محصلين مي دم كه تو را دعا كنند.
آن سال زمستان بسيار سختي بود و ما سه تايي زير كرسي مي خوابيديم و من هميشه فكر مي كردم اگر برادر ها و خواهر هايي كه قبل از من به دنيا آمده بودند، زنده بودند كجا مي خوابيدند؟ و رضايتي شيطاني از مرگشان در دلم احساس مي كردم. من هفتمين بچه خانواده بودم مادرم قبل از من شش تا بچه ديگر به دنيا آورده بود اما هر كدام به درد و مرضي مرده بودند.
آقام مي گفت حتما خدا مصلحت نمي دانست آنها زنده بمانند. ننه ام مي گفت همه از نداري بود، بدبختي بود كه بچه هايم پر پر شدند. حالا هم به نظر من، چيزي نداشتيم ولي من چرا نمرده بودم؟ حق با آقام بود كه هميشه خواست خدا را علت همه چيز مي دانست.
romangram.com | @romangram_com