#ثروت_عشق_پارت_64
- ممنونم شهاب... واقعا متشکرم.
- خواهش میکنم.
- کاش الآن عرفان اینجا بود تا اینو میدید.
- اوه... مطمئن باش اونو زود پیداش میکنیم. خیالت راحت.
خواننده ی عزیز، دیگر توانش را نداشتم. ناگهان زدم زیر گریه و گفتم:« اوه شهاب! او مرده!»
- چی؟! چطور...؟ ببینم سمانه... منو نگاه کن!»
و با دستش چانه ام را بالا گرفت. چهره اش غمگین و وحشت زده بود.
- کار ارسلانه! اون نامرد بعد اینکه اون راننده رو کشت و برادرم باهاش دست به یقه شد، به عرفان هم تیر زد. شهاب، ارسلان قاتله! بعد منم اسلحه را برداشتم و خواستم بهش شلیک کنم، اما عرفان جلومو گرفت و تیرم به پاش خطا رفت. بعد دویدم اومدم بیرون که این بلاها سرم اومد.
دستم را روی صورتم گذاشته بودم و هق هق میکردم. شهاب دستش را از زیر چانه ام برداشت. جرئت نداشتم به صورتش نگاه کنم. او گفت:« چرا... زودتر بهم نگفتی؟»
- حالت خوب نبود. میخواستم بهت بگم اما نمیخواستم بهت استرس وارد شه. باور کن خیلی سخت بود.
دست هایش را روی شانه ام گذاشت و گفت:« سمانه... من متاسفم... خواهش میکنم گریه نکن باشه؟»
دستانم را از روی صورتم برداشتم ولی هنوز هق هق های تلخی میکردم. بعدش جزییات ماجرا رو بهش گفتم. در آخرش اضافه کردم:« راستی شهاب، یه افسر پلیس که همین چند روز پیش برای بازجویی اومده بود پیشم، گفت که شهنازو پیدا کردن. منم ازش خواستم که بازجویی از من و شهنازو به تو بسپرن... هروقت که حالت خوب شه؛ آخه من اینجوری راحت ترم. میدونم برات سخته، شرمنده.» بعد فین فینی کردم. او گفت:« اوه... نه بابا چه سختی؟ حتما... بذار حالم که خوب شد، به همه ی اینا رسیدگی میکنم.»
- شهاب؟
- جانم؟
- زودتر خوب شو.
دستانم را گرفت و گفت:« چشم قربان، امر دیگه ای ندارین؟»
romangram.com | @romangram_com