#ثروت_عشق_پارت_198

من به شهاب نگاه کردم. از بس این مدت اخم کرده بود، جای اخم روی پیشونیش مونده بود. او با چشمان لرزانش بهم میگفت که متاسف است. با صدای گرمش بهم میگفت متاسف است. پس دیگر دلیلی نبود که ازش دلخور باشم. او حق داشت. من هم بودم شاید واکنشی بدتر از واکنش شهاب از خودم نشان میدادم. اون عکس لعنتی خیلی طبیعی گرفته شده بود... طوری که انگار من و یاشار... آه! فکر کردن بهش هم حالمو به هم میزنه.

از فکر و خیالات بیرون آمدم و دست های شهابو گرفتم:« خوشحالم که حقیقتو فهمیدی. میدونی... اصلا دوست نداشتم که دوباره سر سفره ی عقد با روشنا ببینمت!»

- منم دوست نداشتم که سر سفره ی عقد با یاشار ببینمت!

- هی من حاضرم از قله ی اورست خودمو پرت کنم پایین اما با اون عقد نکنم.

- اگه خودتم بخوای مگه من میذارم؟

- البته که میذاشتی. چون اونموقع با روشنا عقد کرده بودی!

- وای سمانه میشه بس کنی؟

- البته عزیزم. اما حالا میخوای چیکار کنی؟


romangram.com | @romangram_com