#ثروت_عشق_پارت_13

- سمانه... من اگه برم....
صداش شکسته شد، ادامه داد:« من اگه برم... اون میخواد چیکار کنه؟ تازه اگه منو بگیرن، اونم میگیرن. من نمیتونم خواهرمو پشت میله های زندان ببینم.»
- آره... منم همین طور. من واقعا نمیدونم باید چه غلطی کنیم. اگه دستم به علیرضا برسه...
- بیخود خیال نباف ارسلان، الآن باید یه فکر حسابی کنیم که هم پول طلبکارا رو جور کنیم، هم از کشور در ریم.
- بانک بزنیم؟
- نه، ما نمیتونیم اینکارو بکنیم... ریسک زیادی داره. ببین من یه نقشه ای دارم، فقط سمانه نباید بو ببره. باید یه جوری دست به سرش کنیم.
- صداتو بیار پایین یه وقت نشنوه.
- نه بابا اون خوابه، مطمئن باش خواب سنگینیم داره.
- امیدوارم که اینطور باشه. حالا بگو.
- خب... شاید یه کم... یا شایدم بیشتر از یه کم شوکه شی.
- بگو، داداش.
- میدونی... کلی فکر کردم... و... خب به این نتیجه رسیدم که بهترین راه حل اینه که یه چیز باارزشو بفروشم.
- اما دارایی های من و تو، روهم خیلی بشن... اوم فکر کنم میشن حدود نصف طلبت!
- منظورم این نبود... یه چیز خیلی باارزشتر.
- مثلا چی؟
- ببین ارسلان آدم با یک کلیه هم میتونه زندگی کنه، درسته؟ من میخوام کلیمو بفروشم... چندتا بیمارستان هم پرس و جو کردم... گفتند خوب میخرند، حساب کردم دیدم همه ی مخارج هم جور میشه. تازه، احتیاج به استفاده از اون اسلحه هم نخواهیم داشت.

romangram.com | @romangram_com