#سفید_برفی_پارت_88
- ایول به خودم.
این دفعه بلند خندیدم و توهانم با من خندید. بعد از این که خوب خنده هام رو کردم گفتم:
- واقعا شاهکار بود. ایول، دمت گرم!
- چاکریم.
ده دقیقه ساکت بودیم. داشتم از فضولی می مردم که بدونم خونه ی توهان کجاست. از تارا شنیده بودم توهان تنها زندگی می کنه ولی برای غذا خوردن و این جور چیزا می ره پیش آذر جون این ها. توهان بهم نگاه کرد و بلند خندید و گفت:
- کوچولو می دونم می خوای یه سوالی بپرسی! این قدر زور نزن، بپرس!
- خونت کجاست؟
لبخندی زد و گفت:
- زعفرانیه.
یعنی کفم برید. زعفرانیه؟ یا خدا! دوباره حوصله ام سر رفته بود. نمی دونم چرا توهان توی ماشین این قدر کم حرف می شد!
توهان بهم نگاه کرد و گفت:
- می خوای آهنگ مورد علاقه ام رو برات بذارم؟
- حتما خارجیه، نه؟
- نه!
- اِ؟ نمی دونم، بذار!
- فقط تعجب نکن!
- باشه.
توهان ضبط ماشین رو روشن کرد و یه سی دی توش گذاشت. صدای فرهاد توی ماشین پیچید:
«يه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می بره
romangram.com | @romangram_com