#سفید_برفی_پارت_2


لبخندی زدم و گفتم:

- مرسی عزیزم.

داشتم صبحانه می خوردم که نرگس پرسید:

- راستی، کجا کار پیدا کردی؟

- تو یه شرکت.

- چه کار می کنی؟

- توالت شوری! خوب معلومه دیگه منشیم.

خندید و گفت:

- یه وقت از زبون کم نیاری ها!

- تو نگران زبون من نباش، هیچ وقت کم نمیاد. وای نرگس باورم نمی شه با حقوقی ماهی چهارصد هزار تومن. فکر کن تا حالا منشی دیدی که ماهی چهارصد بگیره؟

- نه خیلی عالیه، پس... گلیا؟

- بله؟

- می گم، گلیا...

- د جون بکن دیگه!

- یه خواستگار خوب برات پیدا شده.

لقمه پرید گلوم و به شدت سرفه می کردم. یه قلپ چای خوردم و با صدایی شبیه فریاد گفتم:

-چـــــی؟!

- گلیا یه کم بهش فکر کن. این آقاهه با بقیه ی خواستگارات فرق داره.

- حالا کی هستن؟

- یکی از دوستای خشایار. خشایار می گفت به حدی پولدارن که صدهزار تومن براشون پول خورده.

- دوست خشایار من رو از کجا دیده؟

- نمی دونم!

به نرگس نگاه کردم و با صدای آرومی گفتم:

romangram.com | @romangram_com