#سفید_برفی_پارت_158
- دیوونه مگه مرض داری سنگ می زنی؟ مگه زنگ رو نمی بینی؟
- گلیا بدو حاضر شو!
- کجا می خوای بریم این وقت صبحی؟ هنوز هوا کامل روشن نشده!
- تو کاریت نباشه، حاضر شو!
- توهان؟
- بله؟
- می خوایم بریم کله پاچه بخوریم؟
- آره!
- دلم می خواست از خوشحالی جیغ بکشم، کله پاچه دوست داشتم!
سرم رو از تو پنجره بردم بیرون و گفتم:
- صبر کن بقیه رو هم بیدار کنم.
تند گفت:
- نه نه گلیا به کسی چیزی نگو، می خوام دوتایی بریم!
می خوام دوتایی بریم. می خوام دوتایی بریم!
این جمله توی گوشم زنگ می خورد و جزو قشنگ ترین لحظه های زندگیم بود.
سرم رو تکون دادم و گفتم:
- الان میام.
سریع رفتم سمت کمدم. این جا چند دست لباس برام بیشتر نمونده بود. یه پلیور پشمی صورتی پوشیدم با کت اسپرت مشکیم و یه شلوار لی آبی کمرنگ. از این لباس ها خوشم نمی اومد، به خاطر همین نرگس نیاورده بودشون تو خونه توهان. لباس ها رو پوشیدم و شالم رو هم سرم کردم و بی سر و صدا رفتم دم در.
توهان خندید و در ماشین رو برام باز کرد و گفت:
- بفرمایید مادموازل!
نشستم توی ماشین. در رو بست و خودشم سوار شد. خستگی از صورتش می بارید. با حالت بامزه ای گفتم:
- آخه گنده بک، مگه تو گوشی نداری؟ مثل عهد قجر سنگ پرت می کنه!
خندید و گفت:
romangram.com | @romangram_com