#سفید_برفی_پارت_154


- خب؟

- خب چی؟

- دلیل این کارهات چیه؟ دلیل این حرف هات؟ هوم؟!

- آقا طاها...

داد کشید:

- من طاهام. همیشه هم باید طاها بمونم و آقایی نداره!

از ترس خودم رو چسبوندم به لبه ی تختم. بار اول بود که طاها سرم داد می زد، همیشه وقتی با خشایار دعوا می کردم می رفتم پیش طاها، اون می اومد و با خشایار بحث می کرد که چرا دعوام کرده؛ ولی الان خودش داشت سرم داد می زد!

دوباره داد زد:

- ها؟ چیه؟ از من بدت میاد؟ چون گفتم عاشقم از من بدت میاد؟ آره؟

با بغض گفتم:

- نه به خدا!

- پس چی؟ ها؟

آروم صداش زدم:

- طاها؟

- چیه؟

- طاها اون زنی... زنی که دوستش داری، من... منم؟

دهن طاها از تعجب باز مونده بود. سرم رو گرفت بین دستاش رو گفت:

- چی می گی؟ گلیا؟ من عاشق تو هستم، ولی مثل خواهرم! همیشه برام خواهر بودی. به خدا قسم حتی یک بار هم جور دیگه ای بهت نگاه نکردم!

حرف هاش رو باور می کردم، می دونستم طاها دروغ نمی گه.

آروم گفتم:

- مرسی داداشی!

بلند خندید و گفت:

- خیلی خری گلی، مگه من دیوونه ام عاشق تو بشم؟

romangram.com | @romangram_com