#سفید_برفی_پارت_137


- عوضی! برای چی منو بوسید؟

با خشم رفتم توی خونه. به مبل تکیه داده بود و منو نگاه می کرد. رفتم جلوش و داد زدم:

- به چه حقی منو بوسیدی؟

خیلی خونسرد و آروم گفت:

- هرچی عوض داره گله نداره. منم به همون حقی که تو منو بوسیدی، بوسیدمت!

خشک شدم این... این از کجا فهمید من...

خنده ی بلندی کرد و رفت سمت اتاقش و گفت:

- گلیا یادت باشه اگه یه وقت خواستی یه آقایی رو ببوسی، اول مطمئن شو کاملا خوابه. آها! در ضمن مطمئن شو خوابش سنگینه.

دوباره بلند خندید و رفت توی اتاقش. یعنی دلم می خواست سرم رو بکوبم تو دیوار! نه نه اول سر توهان رو می گرفتم با گوشت کوب له می کردم، بعد سر خودم رو می زدم به دیوار! خدایا، یعنی بدبخت تر و احمق تر از من جایی پیدا می شه؟ دلم می خواست خودم رو دار بزنم.

با حرص رفتم توی اتاقم و در با شدت کوبیدم به هم. روی تختم افتادم و سرم رو گرفتم بین دستام. یهو توهان یادم رفت، صورت مردونه ی طاها اومد جلوی چشمم. یه پسر خوشتیپ و خوشگل با وضع مالی متوسط. استاد دانشگاه بود! فوق لیسانس روانشناسی داشت. راست می گفت. دانشجوهای دخترش براش سر و دست می شکستن! یهو خم شدم. نکنه طاها عاشق... عاشق منه؟ نه، یا خدا نه!

نه، نباید این طوری باشه! نباید طاها عاشق من باشه! نه، یا خدا خودت کاری کن که فکر اون زن از سرش بره بیرون! چه من باشم چه هرکس دیگه ای. سرم رو گرفتم بین دستام. حالم بد بود، احتیاج به یه شادی داشتم، به یه خوشحالی، به یه خبر خوب! یهو صدای در اومد. از جام بلند شدم و رفتم توی سالن. ساعت هشت صبح بود. یعنی کی می تونست باشه؟

رفتم سمت آیفون. یه آقایی بود هم سن و سال توهان. تا می خواستم بگم کیه توهان اومد توی سالن و با دست بهم اشاره کرد که جواب ندم. گوشی رو آروم گذاشتم سر جاش و گفتم:

- چرا جواب ندم؟

اومد طرف آیفون و گفت:

- چون دوستِ منه.

- خب باشه. منم میام ازش پذیرایی می کنم و می رم.

چشم غره ی وحشتناکی بهم رفت و بلند گفت:

- پاشو برو توی اتاقت، تا نگفتمم بیرون نیا.

- وا، برای چی؟

داد کشید:

- پاشو برو دیگه! می فهمی چی می گم؟

از تعجب خشکم زده بود. این که تا دو دقیقه پیش حالش بد بود! بغض کردم. نه به یه ساعت پیشش که بوسیدتم، نه به الان که داره سرم داد می زنه! دوباره داد کشید:

- دِ برو دیگه!

romangram.com | @romangram_com