#سایه_پارت_6

- منظورت اون خواستگارهایی که من رد می کردم ؟! عزیزم من که در مورد همشون با خودت حرف می زدم وبا صلاح تو ردشون کردم!

- منم که چیزی نگفتم بابا ، ولی .........

- ولی و اما نداره عزیزم ! حالا بذار بيان ، شايد اصلا تو رو نپسنديدن و رو دستم موندی ، با بی حالی لبخندی زد وادامه داد :

- حالا پاشو برو كمك ساغر ، بعداً بيشتر با هم حرف ميزنيم .

ساغر مشغول تمیز کردن بوفه بود . با دیدن او با شیطنت خاصی گفت :

- آهاي عروس خانم ! فقط به خاطر تو کوزت (دختر زحمت کش کتاب بینوایان ویکتور هگو)شدم و دارم تميزكاري ميكنما ، يادت نره بايد تلافي كني ، فهميدي؟!

به سمتش رفت و با خنده گفت:

- ما كه چند ساله شرمنده آبجي كوچيكه ي نازنينمونیم ، حالا امشب و هم بذار به حساب همون چند سال

سپس باچشمانی تنگ شده پرسید :

- ساغر ! جريان چيه ؟ چرا اينهمه بدون برنامه ؟

- بدون برنامه هم نيست . خانم خنگول تشريف دارن ، حواسشون نیست دور وبرشون چه خبره .... چند وقته توي خونه خبرائيه !

- جدي ؟! ... پس چرا من متوجه نشدم ؟

- چون خوابي آبجي جونم ، يا پيش نازي جونتي يا دانشگاه ،وقتي هم كه خونه اي توي اتاق، خواب تشريف داري !

- حالا تو كه شش دانگ حواست جمعه بهم بگو قضيه چيه ؟

ساغر شانه ای بالا انداخت و گفت:

- چه ميدونم ! ... اون آقا با كلاسه بود چند وقت پيش اومده بود عيادت بابا ،

- همون كه يه ماشين اخرين مدل و راننده خصوصي داشت؟!

- آره همون ! ... چند بار ديگه هم كه تو نبودي اومده بود ولي چند روز پيش با خانمش اومد اینجا ، خدايي خانمه خيلي مهربون و دوست داشتنی بود. با اينكه خيلي با كلاس بود ولي مامان رو يكساعت بغل گرفته بود و گريه ميكرد. موقع رفتن هم خانمه به من نگاه كرد و گفت:

- اين ساغره ، ماشاله چقدر بزرگ شده ،با این حرفش معلومه بود كه ما رو خوب ميشناسه .

- خوب از كجا ميدوني كه خواستگارن ؟

- از اونجا كه وقتي سراغ تو رو ميگرفتند خانمه گفت پس عروس گلم كجاست ؟! كه مامان هم گفت رفته دانشگاه ، سايه طرف از اون مايه داراست فكر كنم تو هم رفتي جز خرپولاي مملكت


romangram.com | @romangram_com