#سایه_پارت_48

- خودت خوب میدونی كه این ازدواج اصلا خجسته نيست

- توبايد به حرف من گوش ميدادي وخودت و بدبخت نمي كردي

آرتین راست ميگفت حتي تا قبل از اينكه عاقد خطبه عقد را هم بخواند از سايه خواسته بود اين بازي را برهم بزند ولي سايه با لجبازي فقط به او گفته بود

- (ديگه هیچ راه برگشتي نيست !)

سايه با قلبي پر از اندوه گفت:

- نمي تونستم این کارو کنم !،خواهش ميكنم منودرك كن

- تو خودتو فداي خانواده ات كردي سایه و چيزي كه بيشتر از هرچيزمنو عصبي ميكنه اینكه اونها اينو نمي دونن

نگاهش را میان جمعیت گردانند و به پدرش كه در كنار آقاي مشايخ نشسته بود خیره شد. از خوشحالي پدرش احساس رضایت کرد وگفت:

- ببين ! هيج وقت پدرم رو اينهمه شاد وسرحال نديده بودم . طي اين دو سالي كه گرفتار اين بيماري شده ، حتي يكبار هم جهت مراسمات از خونه بيرون نرفته و اما حالا خوشحال و پرانرژي در كنار پدرت نشسته و انگار كه هيچ چيز براش شيرين تر و لذت بخش تر از اين لحظات نيست ومن نمیخوام این خوشی رو ازاون بگیرم

آرتین آهي كشيد وگفت:

- -پدرت فكر ميكنه بهترين و برای دخترش انتخاب كرده !

سايه نگاه عمیقی به چشمان آرتین انداخت به دنبال رگه هايي از حسادت ميگشت اما نگاه آرتین عاري از هرگونه احساسي بود

آرتین با پوزخندي گفت:

- فكر كردي به آرمين حسادت ميكنم ،اما نه ، تنها چيزي كه منو نگران كرده وضعيت وآينده توهه

سایه با نااميدي آهی کشید و گفت:

- تنها دلخوشي من آسودگي خانواده م بوده و هست و حالا هم تنها بااین فكرکه اونها راضی وخوشحالن این روزهاي سخت و سپري ميكنم

آرتین به او خيره شد و با آرامش گفت:

- میدونی سایه !بار اولي كه تودانشگاه ديدمت و درموردت تحقيق كردم فهمیدم دختر جسور وبي باكي و تنها با اين دلخوشي كه مقابل خانواده ات می ايستي سكوت كردم حتي شب خواستگاري هم وقتي قاطع ومحكم گفتي با اين ازدواج مخالفي به خودم گفتم آرتین ديگه همه چيز حله ، وسايه تحت هيچ شرايطي زير جبر خانواده اش نمی ره اما وقتي تو و آرمين مصلحتي با هم كنار اومديد تازه متوجه اشتباهم شدم كه ديگه خیلی دير شده بود. سايه ! من براي برهم زدن اين ازدواج لعنتی خيلي با خانواده ام درگير شدم ولي نتونستم هيچ كاري كنم ؛ شايد مقصر واقعی من باشم كه با اون همه شوق و اشتياق درمورد تو براي پدر ومادرم تعريف وتمجيد كرده بودم اونها منو مامور كرده بودن در مورد تو تحقيق كنم ومن غافل از اين بودم كه تو رو كانديداي ازدواج براي آرمين ميدونن

سايه تا حدودي منظور آرتین را ميفهميد ولی دليل ناراحتي او را اصلا درک نمی کرد به همين دليل با حیرت پرسید :

- آرتین !تو خودتو مقصر اين ازدواج ميدونی ؟

لبخند تلخي زد و گفت:


romangram.com | @romangram_com