#سایه_پارت_47

- اقا داماد مواظب عروسک خوشگل وامل ما باش ، بلا ملايي هم سرش نياري بگي عروس فرار كرده كه من اینجا شاهدم، ضمنا ! با سرعت بالا هم نمي رونی چون سايه عزیزم از سرعت بالا ميترسه

سپس گونه سايه رو ب*و*سيد و درب اتومبيل را بست و گفت:

- فعلا خدانگهدار، تو باغ ميبينمت

سايه با ناراحتی گفت :

-كجا ؟! بيا با خودمون بريم ديگه

نازنین سرخوش لبخندی زد وگفت :

-ميخواي فيلمبردار پوستموغلفتي بكنه ، .فعلا باي

با رفتن نازنين آرمين حركت كرد وآرام پرسید:

- دوستت جريان ما رو ميدونه ؟

- آره ! مگه اشكالي داره؟

با بي تفاوتي گفت:

- برای من نه ! ولی خودت اصرار داشتي كسي بويي نبره ؟

نگاهش را به خيابان دوخت و آهسته گفت:

-نازنين برا من هركسي نيست !

هر دو سکوت کردند ودرافکارشان به چند ماهي كه قرار بود در كنار هم سركنند مي انديشيدند .

وقتي عاقد خطبه عقد را جاري كرد ، نگاه آرمين بی اختیار در آينه به چهره معصوم و بغض آلود سايه افتاد . لحظه اي دلش گرفت، چرا اين دختر پاك و معصوم بايد قرباني تعصب وغرور خانواده اش ميشد اما با يادآوري اينكه سايه زنيست مثل همه زنها ، با خوي و خصلت شيطاني كه پشت نگاه معصوم وبيگ*ن*ا*هش ديوي خفته است ، نگاه بی تفاوتش را از او برگرداند .

عروسی در باغ بزرگ و زيباي خانواده مشایخ برگزار می شد .سايه از اينكه مي ديد ديگران اينهمه خوشحال و سرحال هستند ،دلش پر از غصه شد ،به نظرش مي رسيد كه همه دست به دست هم داده اند تا كه او را روانه زندان بدبختي اش كنند .به جاي خالي آرمين در كنارش نگاهي انداخت تنها چند لحظه كوتاه كنارش نشسته بود و سپس به بهانه خوش آمد گويي به دیگران به ميان جمع رفته بود .همیشه در آرزوهایش برای خودش چه عروسی تصور میکرد .پوزخندی به افکاروآرزوهای بر باد رفته درون ذهنش زد ونگاهش را درمیان جمعیت به دنبال داماد فراریش گرداند

با صداي گرم آرتین به طرفش برگشت .آرتین در حالي كه روي صندلي داماد مي نشست با اكراه گفت:

- اين ازدواج خجسته ومیمون و تبريك میگم

در لحن كلامش همه چيز بود.هم ناراحتي و دلخوري هم كنايه ، طنز......

با لبخند تلخي گفت:


romangram.com | @romangram_com