#سایه_پارت_45
در کمال خونسردی روشو برگردوند وگفت :
- من شماره شما رو ندارم،پس لطف كنيد شماره آرايشگاه رو برداريد (و به تابلو آرايشگاه اشاره كرد)
- مگه كارتمو بهت ندادم ؟!
دوباره به سمتش برگشت وبا اخم جواب داد
- فكر نكنم اونقدر ازت خوشم بياد كه بخوام كارتتو با خودم اين ور و اون ور ببرم
در حالي كه چهره اش پر از خشم شده بود گفت:
- پس حالا كه از من خوشت نمياد بهتره همینجا بپوسی، تا که من دنبالت بیام!
نیشخندی زد و گفت:
- خيلي دلم می خواد اينكارو کنی و اين ازدواج مزخرف خود به خود كنسل بشه
با پوزخند غلیظی یک تای ابروشو بالا داد وگفت:
- آهان پس به خاطر اينه كه از صبح داري هی رواعصاب من بپر بپر ميكني ؟ نه دختر خانم! از اين فكرهاي خام و بچگونه بيرون بيا،چون اوني كه بايد اين ازدواج مزخرف و برهم میبزد تويي نه من ،پس ساعت پنج همين جا منتظرت هستم و خيلي دلم ميخواد حاضرنباشي تا با هر ريخت وقیافه ای که هستي همراه خودم ببرمت
با حرص نفس عمیقی کشید وباخودش گفت:
شیطونه میگه اون سیلی که دلم میخواد و با تمام وجود بخوابونم زیر گوشش تا که راحت شم!!-
اما خودش را کنترل کرد و بي توجه به تهديدش به طرف آرايشگاه رفت.
نگاهي به ساعت آرايشگاه انداخت ساعت از چهار نیم گذشته بود و او پر از استرس و نگراني بود ؛نه به خاطر تهدید آرمين ، بلكه به اين دليل كه تا چند ساعت ديگر قرار بود دفتري را امضا كند كه حكم نابوديش را داشت .
وقتي مقابل آينه ايستاد خودش هم باورش نميشد اين خودش باشد لباسش هم واقعا برازنده اندام كشيده و موزونش بود .دستياران آرايشگر همه با حسرت زيبائيش را ميستودند .نازنين كه از ساعتي قبل آمده بود با خوشحالي صورتش را ب*و*سيد و گفت:
- نميدوني چقدر ماه شدي !مطمئنم ماه امشب خجالت ميكشه بياد بيرون
با لبخند تلخي گفت:
- چه فايده داره نازی ! وقتی همه اينها فرماليته ست !
- اون اگه امشب با اينهمه زيبائیه تو، عاشقت نشه، مطمئن باش يه تخته اش كمه و يه مشكل اساسي داره
با حسرت آهی کشید وگفت :
romangram.com | @romangram_com