#سایه_پارت_43

************************************************** *************

فصل چهار

موقع خواب فرصتي يافت تا دوباره به حرفهاي آرتین فكر كند. از اينكه تا اين حد براي آرمين بي ارزش است غمگین ودلگير بود.

آرتین با چه حس دلسوزي از او خواسته بود خود را وارد بازي با آرمين نكند، نمي توانست درك كند كه اين دو برادر چقدر از لحاظ شخصيت ورفتاربا هم تفاوت دارند .به هر حال او از روز اول هم ميدانست كه ارزشي براي آرمين ندارد !و این چیز تازه ای نبود . پس دانستن اين موضوع که آرمین او را فدای پول کرده ، زیاد هم دور از ذهن نبود.

با اين فكر كه شادي و سلامتي پدرش از هر چيزی ارزشمند تر است چشمهايش را برهم فشرد و خود را بدست سرنوست سپرد.

همه چيز آماده و محيا بود .مادر با وسواس خاصی جهازش را فرستاده بود و ساغر و عمه هایش با دخترانشان براي چيدن آنها رفته بودند. در برابر خواهش مهري كه دوست داشت خود سايه جهازش را بچيند فقط گفته بود:( من سليقه شما را بيشتر ميپسندم )وبا خودش زمزمه کرده بود :( بيچاره نميداند اين وسایل فقط قرار است به مدت هشت ماه مهمان خانه آرمين باشند و نه بیشتر ).

براي بستن وسايل شخصیش به اتاقش رفت .حال مسافري را داشت كه تنها چند ماه از خانه خود دور خواهد بود .ساغر اين روزها يا مدرسه بود و يا در حال کمک به مادر ، به همين دليل وقتي براي اينكه در كارهاي او دخالت كند ،را نداشت و او ميتوانست با خيال راحت بين وسايلش چيزهايي را كه فقط خيلي نياز داشت را بردارد .

با صدای مادرش افکارش از هم گسست :

- سایه ،عزیزم ! آرمين براي رفتن به آرايشگاه منتظرته

بعد از آخرين برخوردشان در كلينيك تا به امروز او را نديده بود .از جا برخاست و از اتاق خارج شد

آرمين درون اتومبيل بی ام وی ایکس شش مشکی اش انتظارش را ميكشيد اگر اصرار مادرش نبود ترجيح ميداد با تاكسي به آرايشگاه برود .دلش مي خواست به تلافي تمام تحقيرهای این چند وقته آرمین ، كمي او را آزار دهد. به همين دليل قدمهايش را آهسته آهسته بر مي داشت . به خوبی می دانست که وقت برای آرمین طلاست واز هرچیزی با ارزشتر است.

آرمين چشمهايش را برهم فشرد تا بي خيالي اش را نبيند و کمتر حرص بخورد.

وقتي صداي باز شدن در را شنيد .چشمهايش را گشود . زير لب سلام سردي به آرمین كرد و بي آنكه منتظر جواب بماند رويش را برگرداند جواب سلامش هم به سردي سلامش بود. خود را به بيخيالي زد و در تمام طول راه فقط به خيابان خیره شد. آرمين هم همين حس را داشت و بي آنكه به او نگاه كند فقط به آهنگي كه از سيستم پخش ميشد گوش سپرده بود :

*امسالم مثل هر سال بدون تو تموم شد*

*امسالم گذشت و باز مثل هر سال حروم شد*

*امسالم مثل هر سال نیومدی توپیشم*

*کم کم دارم از دوریت دیگه افسرده میشم*

*خسته شدم از اینکه تنهایی بشینم*

*تو کنج اتاقم هی عکساتو ببینم*

*خسته شدم و می خوام یادم بره هستم*

*من از همه دنیا دلگیرم و خستم*


romangram.com | @romangram_com