#سایه_پارت_30

- بله ميشنوم .....

از طرز رفتارش جا خورد و فراموش كرد چه ميخواست بگويد

آرمین دوباره گفت:

- چي شد... زنده اين؟

با صدايي ضعيف وبي رمق گفت:

- ميخوام با شما حرف بزنم

با اكراه گفت:

- خوب!..... گوش ميكنم

لرزشی خفیف به جانش افتاده بود وضربان قلبش لحظه به لحظه بيشتر ميشد، مستاصل گفت:

- من تلفني راحت نيستم اگه امكان داره شما رو از نزديك ببينم

- من بيرون شهرم و تا فردا هم برنميگردم اگه ميتونيد تلفني بگید اگه هم که نه، باید صبر كنيد تا فردا

شتباب زده گفت :

- تا فردا صبر میكنم ،مزاحمتون كه نيستم

-مزاحم كه چه عرض كنم ولي ايراد نداره ،فردا عصر ميام اونجا

مضطرب گفت :

- اينجا نه ! خواهش ميكنم اگه ميشه بيرون همديگه رو ببينيم

لحظه اي انديشيد و سپس گفت:

-مشكلي نيست هرجا شما راحت هستين همون جا همدیگه رو میبینیم

- اگه ايراد نداشته باشه شما روساعت شش عصر توي پارك محلمون ببينم

با ناباوري گفت:

-توي پارك ؟(انگار به پرستيژشش نمي خورد كه كسي را در پارك ملاقات كند)


romangram.com | @romangram_com