#سایه_پارت_148
سرد وبی احساس جواب داد :
-داشتم از اینجا رد می شد
با دلخوری گفت:
-می خواستم شب رو اینجا بمونم ، خودت گفتی وقتی نیستم خونه در آرامشه
-حالا هم خیلی دور نشدیم ،می خوای برمی گردم
از حرفی که زده بود پشیمان شد آرمین برای ضد حال زدن استاد بود ؛ بی حوصله نگاهش را به بیرون انداخت وبا لحن آرامی گفت :
-اگه برگردم مامان ،بابا نگران می شن ... فکرمیکنن چی شده که برگشتم !!
آرمین هم بدون اینکه جوابش را بدهد در سکوت به رانندگیش ادامه داد .
در افکارش غوطه ور بود که اتومبیلی آشنا از آن سمت توجهش را جلب کرد ،وقتی از کنارشان رد می شد بی اختیار به عقب برگشت تا که راننده را ببیند ، این حرکت از نگاه تیزبین آرمین دور نماند و پرسید ؟
-چیزی شده ؟
-نه فقط فکر کنم اون ماشین نیما بود که الان رد شد
با نگاهی پر از شک به طرفش برگشت وبا لحنی جدی پرسید:
-نیما! ..........نیما دیگه کیه ؟
-داداش نازنینو میگم !
-داداش نازنین اینهمه شخص مهمیه؟
بی اختیار ونسنجیده گفت :
-برامن همونقدر مهمه که برای نازنین هست
پوزخندی زد وگفت :
-جدی اینو نمی دونستم!
لحن کلامش پراز نیش کنایه بود که سایه اصلا از آن خوشش نیامد به همین دلیل به طرفش برگشت وپرسید :
-منظورت چیه ؟
romangram.com | @romangram_com