#سایه_پارت_147

برای دنده عقب رفتن به طرفش خم شد ودر همان حال گفت :

-نه ، فقط من اصلا فلسفه خواب تورو نمی فهمم

-من کلی کمبود خواب دارم که با یکی دو ساعت رفع نمی شه

-می تونی بهم بگی ،کل روز تنهایی تو خونه چکار می کنی که اینهمه کمبود خواب داری

-من بیشتر روزها کلاس دارم ،تازه خودتم که می دونی حجم درسهام امسال خیلی زیاده

-با این وجود ،رویه هم رفته سه روز در هفته بیکاری ،که می تونی کلی استراحت کنی

-آهی کشید وبا لحنی درد آلود گفت :

-وقتی فکرناراحت ومشغول باشه ،همیشه یه خلا بزرگ توی زندگیت احساس می کنی که چاره ای جز تحملش نداری

آرمین با پوزخندی گفت :

-فکر تو ناراحته واینهمه می خوابی ،اگه راحت بود چقد می خوابیدی ؟!

با کج خلقی جواب داد

--تو حتی به خوابیدن منم حسادت می کنی

آرام زمزمه کرد :

-به اینهمه بیخیالی تو حسادت می کنم

با نگاهی غضبناک به طرفش برگشت وگفت :

-بی خیالی من !نکنه توقع داری خودمو حلقه آویز کنم تا باورت بشه چی به روزم اوردی

مغرورو خشن گفت :

-من بلایی سر تو نیوردم ،فراموش کردی این زندگی خواسته خوده، تو بوده

همیشه دهانش را با همین جمله می بست (( اینکه این زندگی به خواسته او بوده)) گریه اش گرفته بود در دل زمزمه کرد((خدایا چرا هیچ کس مرا نمی فهمد و همه فقط مرا مقصر می دانند ))

برای پایان دادن به بحث نفس عمیقی کشید وگفت :

-حالا چی شده که گذرت به اینجا افتاده ؟ نگو که به خاطر من اومدی که اصلا باورم نمی شه !


romangram.com | @romangram_com