#سایه_پارت_141

-اين روزا خيلي بامزه شدي ساغر كوچولو

-كوچولو تو گهواره داره شير ميخوره ،منو ميگن ساغر خانم

نازنين براي كنف كردنش گفت:

-حالا ساغر خانم !عزیز دلم امرتون چي بود ، بي اجازه ودوپا پريدي وسط بحث ما ؟

ساغر از رونرفت و گفت:

-نازی جون ، هيشكي توخونه خودش اجازه نميگيره اين شما دوتاييد كه فراموش كرديد اينجا مهمونيد

-خانم خوشگله ، كاري نكن آبجي جونت وبردارم برم خونه خودمونا

-اين آبجي بي قيد و بي وفا ارزوني خودت ،فكر كردي خيلي ازش خوشم مياد ،اون اگه وفا داشت كه قبل از اينكه دست تو رو بگيره بياره اينجا،اول سراغ منو ميگرفت

سايه كه ديد شوخي هاي ساغر و نازنين دارند رنگ جدي ميگيرد و ساغر دلخور وناراحت است از جا برخواست و با محبت گفت:

-واي ساغر!عزیزم تو از من دلخوری؟ .........من فقط چون توي اتاقت بودي گفتم شايد سرگرم مطالعه اي نخواستم مزاحمت بشم

ساغر در حالي كه اشك درون چشمهايش حلقه بسته بود با بغض گفت:

-من اگه دو روز تو رو نبينم دلتنگت ميشم و تو انگاراصلا من برات وجود ندارم .بابا و مامان هم كه حرفشون شده فقط تو !........سايه چي ميخوره ؟ چي ميپوشه؟با درسهاي سنگينش چيكار ميكنه؟،كارهاي خونشو كي انجام ميده؟انگار فقط سايه وجود داره ،يكي نيست بهشون بگه يه ساغر بدبختي هم هست كه امسال بايد كنكور بده و نياز به محبتشون داره .احساس ميكنم آینده من برا هیشکی مهم نیست

سایه با محبت دستش را در دست گرفت وکنار خودش نشاند و با غصه گفت :

-منم حس تو رو دارم وبیشتر اوقات فکر می کنم هیچ کس دوستم نداره واحساس تنهایی می کنم ،شاید باور نکنی ساغر !ولی من روزی چند بار آرزو می کنم کاش جای تو بودم

-تو که ازدواج کردی ،اونم با کسی که همه آرزوشو دارن و اون هم خیلی دوستت داره

-ساغر تو از زندگی من هیچ نمی دونی ،پس نمی تونی اینجوری قضاوت کنی

در عمق چشمانش زل زد وگفت :

- چی رو نمی دونم ، می خوای بگی چون شما رو مجبور به ازدواج کردن اون تو رو دوس نداره ،ولی سایه اون اگه تورو دوست نداشت امروز به محض رسیدنت زنگ نمی زد ببینه رسیدی یا نه!

نازنین نگاه متعجبش را به سمت سایه چرخاند.

سایه متوجه شد برای آرام کردن ساغر چه سوتی داده بهمین دلیل سریع گفت :

-نه !منظورم این نبود که اون دوستم نداره ؛فقط آرمین همیشه گرفتار کاراشه و هیچ وقتی برای من و زندگیمون نداره .


romangram.com | @romangram_com