#سایه_پارت_134
صبح جمعه خوشحال از اينكه قرار است روزش را با نازنين بگذراند سرحال و با نشاط ازخواب برخواست وبراي انجام كارهاي روزانه اش بدون اينكه لباس خوابش را عوض كند سبد لباسهاي كثيفش را برداشت و از اتاق خارج شد ؛ روي پله ها لحظه اي مكث كرد و با فكر اينكه ممكن است آرمين هم لباس كثيف داشته باشد به طرف اتاق آرمین برگشت و با علم به اينكه او مثل هميشه صبح زود از خانه بيرون زده بدون اينكه در بزند وارد اتاقش شد .اما با ديدن آرمين كه دمروپشت به در، روي تخت خوابيده بود جا خورد .آرمين همچنان پشت به او اعتراض آمیز گفت:
- به تو ياد ندادن قبل از وارد شدن در بزني؟
شرم زده گفت:
- فكر نميكردم خونه باشي!
- در اونصورت هم اصلا نبايد توی اتاقم مي اومدي
- ميخواستم لباسهاي كثيفتو بردار
به طرفش برگشت وهمچنان با چشمان بسته گفت :
- چه عجب ، بالاخره فهميدي توي اين خونه وظايفي هم داري
- من همسرت نيستم كه در قبالت وظيفه اي داشته باشم
چشمهايش را گشود و محکم وآمرانه پرسید:
- پس اينجا چي ميخواي؟
بابت كار نسنجيده اش به خودش لعنت فرستاد و با خونسردي ظاهري گفت:
- شرمنده،اشتباه كردم و بابت اين اشتباه هم معذرت ميخوام .......
ودر حالی که برمیگشت اضافه کرد:
خوب بخوابيد.
قدمي به طرف دربرداشت كه آرمين گفت:
- كجا... منكه هنوز تو رو نبخشيدم.
با چشماني گشاد شده به طرفش برگشت وبا حیرت گفت :
-بلههههههههه !
ریلکس و با آرامش گفت:
- بدون اجازه اومدي تواتاقم وبدخوابم كردي،توقع داري با يه عذرخواهي خشك وخالي تو رو ببخشم.
romangram.com | @romangram_com