#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_50

_حوصلم سررفته میای بریم یه دوری بزنیم؟
_آره اتفاقا منم بی کار بودم
_ماشین دانیلو بگیرم؟
_نه ماشین خودمو میارم نیم ساعت دیگه در خونتونم
_پس فعلا بای
به سمت کمد لباس هایش رفت چشمش به مانتوی قرمزش خورد مانتوی کوتاه آستین بلندی که پوشیدنش ممنوع بود ولی دنیا مدلش را خیلی دوست داشت به خاطر تنگی زیادش دانیال پوشیدن آن را در خیابان ممنوع کرده بود فقط وقتی دانیال به معموریت می رفت جرات پوشیدنش را پیدا می کرد نفسش را با حسرت بیرون داد و مانتوی کرم قهوه ای پوشید شال کرم رنگی هم روی سرش انداخت آرایش مختصری کرد در حد برق لب رو به روی آینه ایستاد قدش بلند بود حدود صدوهفتاد چشم و ابرو مشکی پوست گندمی در کل چهره معمولی داشت هیچ جوره به دانیال شباهت نداشت فقط قد بلند بود که آن هم ارثی بود شال را طوری پوشید که تمام موهایش را می پوشاند کیفش را برداشت و از در بیرون رفت هم زمان دانیال هم بیرون آمد شلوار لی آبی تیره همراه با آستین کوتاهی سفید پوشیده بود یقه ی لباسش آبی بود و دوتا دکمه می خورددانیال هر دو را باز گذاشته بود دنیا سوتی زد
_ایول به داداش خودم کجا با این عجله؟
لبخندی زد و ادامه داد: فقط یه گردنبند هم بندازی دیگه تکمیلی
دانیال ابرویی بالا انداخت: اون کار دخترا است
_کی گفته؟این پسرای دانشگاه ما همه گردنبند می ندازن
دانیال با لحن محکمی گفت: خوب اونا دختر نما هستن
بعد هم به لباس های دنیا نگاه گذرایی انداخت
_جایی تشریف می بردی؟

romangram.com | @romangram_com