#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_35
سلام فرزاد
.........
_من الان بیرونم شیشه ماشینم خورد شده برو خونمون از مامانم سوییچ زاپاسشو بگیر بیا به این آدرسی که می گم گوشه ی خیابون پارکه
بعد از این که آدرسو گفت به طرف فروشگاهی که روبه روی ماشینش بود رفت همون مرد میانسال صاحبش بود داشت سفارش می کرد مراقب ماشینش باشه بهش نگاه کردم چشمای عسلی گیرایی داشت موهای قهوه ای سوختشو بالا داده بود با شلوار لی آبی تیره صورتش سه تیغه بود قدش می خورد حدود صد و هشتاد و پنج و اینا باشه از مغازه اومد بیرون نگاهمو به اطراف انداختم عصبی نگاهم کرد انگار انتظار نداشت هنوز اونجا باشم
_می فهمی ازت پول نمی خوام یعنی چی؟
_می فهمی می خوام پول بیمارستانتو من بدم یعنی چی؟
دستاشو مشت کرده بود بي توجه به من با قدم های بلندی به سمت جلو می رفت با اون هیکل دراکولاش طول هر قدمش سه برابر من بود داشتم تقریبا می دویدم تا ازش جا نمونم وارد بیمارستان شدیم با دست راستش ساق دست چپشو محکم گرفته بود روی صندلی نشستم به اطراف نگاه می کردم تعدادی از پرستارا در حال رفت و آمد بودن به ساعت نگاه کردم پنج بعد از ظهر بود پاهام رو زمین ضرب گرفته بود پسره هنوز داخل اتاق پزشک بود معلوم نیست یه خراشه یا شمشیر خوردگی که اینقدر طول کشیده سه ساعتی گذشته بود شاید نوبت بد گیرش اومده بود که اینقدر طول کشید بلآخره بیرون اومد دستش باند پیچی بود از تو کیفم پنج تا چک پول پنجاهی بیرون آوردم اینم ته مونده ی پولهای قبلیم بود ایرج نامرد از اون موقع تا حالا بهم پول نداده بود به طرفش رفتم موبایلش دستش بود کنار گوشش گذاشتش
_الو فرزاد
.......
_بعدا بهت می گم
.......
_ماشینو بردی تعمیر گاه؟
......
romangram.com | @romangram_com