#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_2
همین طورکه فریادمیزدسعی میکردآرادوکناربزنه،آرادمحکم جلوم وایساده بود.ازترس توی خودم جمع شده بودم.ایرج فریادزد:تاکی میخوای طرف این هرزه روبگیری؟
آرادسکوتشوشکست ودادزد:بسه دیگه بابا.
ایرج یقه ی آرادوتومشتاش فشرد:من اگه اینوامشب نفرستم لادست باباش ایرج نیستم.
آراددرحالیکه دستاشومشت کرده بودگفت:منم اگه امشب بزارم این کاروکنی آرادنیستم.
ایرج ازعصبانیت رعشه گرفته بود،ازآرادکمی فاصله گرفت.همون موقع سایه ونرگس وحشت زده ازآشپزخونه بیرون اومدن.منم همونطوربه دیوارچسبیده بودمومیلرزیدم.نرگس بهم خیره شده بودمیدونستم میخوادایرج وآروم کنه ولی انگارازترس حتی جرات نمیکردازجاش تکون بخوره.دیگه اشکی برای ریختن نداشتم.پوست لبمومی جویدم.ایرج خوب میدونست امکان نداره آرادبزاره بهم نزدیک بشه،صدای نفسای تندشومیشنیدم:
این دختره ی نکبتوازجلوی چشمام دورکن.
ناخودآگاه نفس عمیقی کشیدم.چشمم به سایه افتادیه لبخندمحوروی لباش بودوقتی فهمیدنگاش میکنم پوزخندزد.آرادداغ کرده بودبااین فاصله ی کم حرارت کمرشوحس میکردم.به طرفم برگشت،بهش نگاه کردم.بازوموکشیدوبه جلوهلم دادایرج با نگاه تیزی بهم خیره شده بودخدامیدونه چندباراز
نگاش مُردموزنده شدم.آرادجسم بی جونمودنبال خودش میکشیدازپله هابالامیرفت وبه جلوخیره شده بود.دراتاقموبازکردباهم توی اتاق رفتیم.دروازپشت قفل کرد.باانگشتانم بازی میکردم،آرادباعصبانیت روی تخت هلم دادبهش خیره شدم ابروهاش توهم گره خورده بود.دکمه های پیراهنشوبازکردوبایه حرکت درش اوُرد.نمیدونستم میخوادچی کارکنه،گوشه ی تخت خزیدم به سرووضعم نگاه کردمانتوی سفیدم ازچندجاپاره شده بود.یه بلیزآستین بلندبایه شلوارجین ازتوکمددیواری بیرون کشیدوبه طرفم پرت کرد:
بپوش لباسات خیسه.
به بازوهای عضله ایش نگاه کردم یه رکابی مشکی تنش بودباصدای آرومی گفتم:باشه.توبروبیرون.
آروم ترشده بوداماهنوزاخم کرده بودانگارحرفمونشنید:توخیابون چی کارمیکردی؟
romangram.com | @romangram_com