#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_126
اَدامودراوورد:فعلن که نمیخواد که.
باحرص گفتم:مطمئن باش دیگه افتخارنمیدم باتو،توی یه ماشین بشینم.
پوزخندزد:ممنونت میشم.
به پنجره تکیه دادم.به تابلوی کنار جاده نگاه کردم به کاشان رسیده بودیم.همونجوری غرق درافکارم بودم که یاد اون پسره.....اسمش چی بود؟!.......آها.....دانیال!چقدراسمش به چهرش میومد.انصافن کل کل کردن باهاش حسابی کیف میداد.این آراد وفرهاد همش منوبه مرگ تهدید میکردن.معلوم بود از این پسرای علاف وبیکاره.اگه بفهمه گوشیم دست خودمه.بی اختیارخندیدم.به ساعتم نگاه کردم.۱۰شب بود.همینطوری توشهرپلاس بودیم.که فردین کناریه رستوران پارک کرد.آراد جلومون ماشینشوپارک کرد.ازماشین پریدم.به طرف آرادرفتم قیافمومظلوم کردم:سلام آراد.
آراد بی تفاوت نگام کردوبه فرهادگفت:به بچه هابگو برن رستوران پایین خیابون،آشنایی هم ندن.
فرهادموبایلشودراوورد.منوآراد وفردین با اون دوتای دیگه وارد رستوران شدیم.منو آراد وفردین سریه میزنشستیم بهروز ومیلاد رفتن سریه میزدیگه نشستن.چند دقیقه بعدفرهادم اومد نشست پیشمون.من بین آرادوفرهادبودم.فردین روبروم بود.گارسون به طرفمون اومد:چی میل دارید؟
دو پرس چلوکباب ونوشابه خانواده سفارش دادم.مشکیش خیلی میچسبید.فرهاد وفردین باچشای گشادنگام کردن.خب چی کارکنم گشنم بود دیگه.غذاهارو اوورد.چلوکباب وجلوم کشیدم.فرهاد سرشوبه نشانه ی تاسف تکون داد:کم نیاری.
درنوشابه روبازکردم:مگه توپولشومیدی؟
به آراد نگاه کردم.آروم داشت غذامیخورد.زیرچشمی به فرهادنگاه
romangram.com | @romangram_com