#سنگ_قلب_مغرور_پارت_71
چرا باید این اتفاقات بیافته؟....................
چرا باید این دختر این بلاهارو سر من بیاره؟................
نه......نباید اجازه ی پیشروی بهش بدم......باید جدی تر سردتر از قبل باهاش برخورد کنم......... باید به بدترین شکل ممکن خوردش کنم مثل تمام خانمهای دیگه ای که اطرافم بودند....
این هم یکی از جنس زنِ.....
حسان بشکنش مثه بقیه.... ...................تا نشکنتنت................
با فکر به این حرفا به شرکت رسیدم.... ماشینو توی خیابون پارک کردم.. وارد شرکت شدم... وقتی وارد سالن شدم احساس کردم کسی هم غیر از من اونجا حضور داره به همین خاطر سریع کل سالن رو نگاهی انداختمو به طرف آسانسور قدم برداشتم اما دوباره چرخیدم عقب.. چشمم از حالت تعجب گشاد شده بود.....
این کیه که این وقت شب با این وضع لباس داره تابلوهای روی دیوارو دید میزنه....
آروم به سمتش حرکت کردم.. یک دخنر با اندام زیبا و جذاب ... که یک شلوار مشکی جین و جذب پوشیده بود با یه تاپ که موهای بلندو خوش حالت قهوه ایش اونو پوشونده بود....
چه موهای بلندی داره.....
انگار از صدای کفشهام که از تماس با پارکت سالن ایجاد میشه رو نمی شنوه....
کاملا بهش نزدیک شدم.... با تکون های خفیفی که خورد متوجه سیم هندزفریش شدم... پس بگو چرا متوجه ی من نشده....
اما این دختر اینجا چی میخواد؟
نا خودآگاه تمام ذهنم پر شد از اون دلقک کوچولوی سرتق.....
romangram.com | @romangram_com