#سنگ_قلب_مغرور_پارت_6
ـ مهرا دکتر بهم گفت دیگه امیدی به قلب عزیزنیست.باید زودتر قلب جدید بهش برسه . میگفت اگه هزینه هارو زود واریز کنیم طی دوسه ماه دیگه میتونن عملو انجام بدن. مهرا من از کجا این همه پولو جور کنم.خودمو بکشم با همه ی پس اندازهای عزیز شاید 10میلیون جور شه اونوقت بقیش چی؟ از تمام دار دنیا فقط همین خونه رو داریم.اونم نمیشه فروخت چون آقاجون(بابابزرگش) وصیت کرده باید بعد عزیز اونجا وقف شه.
همینظور خیره بهش نگاه میکردم. به خودم که اومدم دیدم پروانه زل زده به من. یه لبخندمهمونش کردم. بعد باهم از کافیشا پ بیرون زدیم. چیزی به پروانه نگفتم الان موقش نبود . رفتم خونه ی پروانه و همونجا شب موندم. موقع رسیدن ما عزیز نبود.رفته بود خونه یکی از همسایه ها . منم از این فرصت استفاده کردم.تا با پروانه صحبت کنم.
ـ پروانه. بیا میخوام باهات صحبت کنم.ببین خوب گوش بده و چیزی نگو تا حرفام تموم شه باشه؟
ـ چی شده مهرا؟
ـ هیچی.بین من توی حسابم 14 میلیون دارم که توی این یه سال از سود سپرده ها و پولایی که هر ماه بابابزرگام برام میریختن جمع کردم.با 10 تومن تو میشه 25میلیون و این یعنی نصف پول حله.برای بقیشم من سند خونم آزاده میتونیم با اون وام بگیریم.اینجوری کل پول درست میشه. نظرت چیه؟ ها؟
پروانه تمام مدت به من زل زده بود بهم اما به محض تموم شدن حرفام پرید بغلمو زار زار گریه کرد. بعد یهو بلند شد و شروع کرد به حرف زدن:
ـآبجی نمیدوم چی بگم.اما اون پولا برای توه. بابابزرگات اگه بفهمن ناراحت میشن .اونا برای تو این پولارو فرستادن نه برای کمک به این و اون. من نمیتونم قبول کنم. اینجوری نمیشه. تازه اگه وامم جور شد قسطاشو چطوری بدم؟ نه نمیشه. چطوری این همه پولو بهت برگردونم .؟
عصبانی بلند شدمو نگاش کردم و تمام حرصمو توس چشمام ریختم و سرش داد زدم:
ـ ببین پروانه خانوم اولا تو غلط میکنی که قبول نمی کنی؟مگه دست توئه؟دوما اونا هیچ دخالتی نمیکنن.چون پول ماله منه و هرجور بخوام خرجش میکنم. بعدشم کی از تو خواست که برش گردونی؟تو چیکار به قسطش داری ؟اصلا میدونی چیه الان که فکر میکنم چرا باید تا الان بیکار باشم چرا نباید برم سرکار؟میرم سرکار هم برام میشه تجربه هم با حقوقش قسطارو میدم. اینجوری از پولای به قول تو مال بابابزرگام هم کم نمیشه. خوب چی می گی حالا؟پروانه اگه غیر از تایید حرفام ،حرف دیگه بزنی کشتمت فهمیدی؟
پروانه با گریه نگام کرد و اومد محکم منو بغل کرد همینطور که تو بغلش بودم گفت:
ـ باشه ولی قسم بخور تا زمانی که نرفتی سرکار ،نری دنبال وام؟ باشه ؟
ـ باشه قسم میخورم. خره بلند شو دیگه هلاک شدم.
اون شب با خوبی تموم شد و صبح با پروانه راهی خونم شدم تا وسایلامو برای دانشگاه بردارم. امروز باید با استادام صحبت میکردم تا با کمک اونا شاید زودتر یه کاری برام جور شه.تا ظهر یه سره کلاس داشتیم. بعد از تموم شدن کلاسا پروانه بهانه عزیز رو آورد و کلاسای بعدازظهر رو پیچوند .البته من فهمیدم میخواد بره ببینه میتونه پول جور کنه یا نه؟ به روش نیاوردم و باهاش خداحافظی کردم و راهمو به سمت اتاق استاد محتشم کج کردم.
romangram.com | @romangram_com