#سنگ_قلب_مغرور_پارت_53

یهو با تمام سرعت به جای اینکه بپرم توی اتاق و لباسامو عوض کنم مثه خنگا دوییدم سمتشو محکم دستشو گرفتم کشیدم. اول با تعجب نگام کرد و بعد با حالت جدی اما چشماش میخندید گفت:

ـ هوی چته دختر؟ چرا رم کردی؟ بابا اونقدرها هم جذاب و خواستنی نیستی که اینجوری گرخیدی؟

با این حرفش در جا میخکوب شدم. یعنی خاک تو سرت مهرا که این غول بی شاخ و دم داره اینجوری بارت میکنه. نفس کشیدن برات حرومه...........

با تمام عصبانیت سرش داد زدم:

ـ خیلی وقیحی. بی شرم. یرو از خونم بیرون. بـــــــــــــرو بیـــــــــــرون.

دیدم وایستاده داره نگام میکنه.. داقعا داشتم آب میشدم و با سرعت برگشتم سمت اتاقم که دستمو محکم کشید و رسما افتادم توی بغلش . دوتا دستاشو محکم روی کمرم گذاشت و منو به خودش چسبوند. از شدت هیجان تند تند نفس میکشیدم. قفسه سینم به تندی بالا و پایین میرفت.

احساس کردم توی کوره ی آتیش افتادم . داغ داغ ......

نفسهاش توی صورتم میخورد و خیره نگاهم میکرد. دستامو بالا آوردم با تمام توانم به عقب هلش دادم اما تکون نمیخورد.

داشتم میمردم از خجالت.............. از این همه نزدیکی............

از نفسهایی که به صورتم میخورد و آتیشم میزد....

آروم سرشو آورد جلو با این کارش سرمو کمی عقب کشیدم. لبخند هنوز روی لبهاش بود و من از این لبخند بیشتر وحشت میکردم.

با حالت التماس بهش گفتم:

ـ خواهش میکنم ولم کن. باشه..... باشه الان آماده میشم فقط بزار برم.


romangram.com | @romangram_com