#سنگ_قلب_مغرور_پارت_4
ـ چته پروانه، دارم میام به خدا، چیکار کنم توی ترافیک گیر کردم.
ـزهرومار و دارم میام.مهرا به خدا میبینمت زنده زنده میخورمت.
ـ گمشو ،اّه باشه واستا تا ده دقیقه دیگه میام.
ـ باشه منتظرم ،بدوووو
ـ باشه بابا. خداقظ
پروانه اولین کسی که به محض ورودم به دانشگاه باهاش صممیمی شدم. از همون روز اول بی شیله پیله و ساده بود.اهل همین تهران بود. اونم یه جورایی مثل من تنها بود . پدر و مادرش خیلی سال پیش فوت شدنو با مادربزرگش که بهش میگفت عزیز جون زندگی میکرد.و به گفته خودش فامیل دیگه ای نداشت یا اگرم داشت اون خبر نداشت!
اوایل همش خونه پروانه اینا بودم.وضع مالی خوبی نداشتن برای همین پروانه از قبل ورودش به دانشگاه توی یه شرکتی معماری کار میکرد و خرج خودشو در میاورد .برای هزینه های خونه هم از حقوق بازنشستگی بابابزرگش استفاده میکردن .
عزیز جون این روزا اصلا حالش خوب نبود.بیماری قلبی داشت و باید عمل میشد عملش پیوندی بود و هزینش سرسام آور. دکترش هزینشو 50میلیون تومن تخمین زده بود.و این پول زیادی برای اونا بود.امروز عزیز جون باید چکاب میشد.یعنی هرماه باید وضعیتش چک میشد. منم برای اینکه به پروانه کمکی کرده باشم رفتو آمدنشو نو به گردن گرفتم اینجوری لااقل یه کمی بهش کرده بودم.
تا رسیدم دم در خونشون به پروانه تک زدم به محض قطع کردن در خونشون باز شد به محض دیدن صورت برزخی پروانه حسا کار دستم اومد که از دستم بــــــد شکاره.واسه همین خودمو به کوچه معروف علی و دوستان زدم و یه سلااااام کش دار به اونو عزیز جون کردم. اونم نامردی نکرد چنان چشم غره ای رفت که ترجیع دادم تا خود بیمارستان خفه خون بگیرم.اخلاقشو میدونستم وقتی عصانیه نباید کسی به پروپاش بپیچه واگرنه شیک پاچه ی طرف نابود شده. این اخلاقش به خودم رفته
رسیدیم بیمارستان با پروانه به عزیز جون کمک کردیمو بردیمش آزمایشگاه. سه ساعت الاف شدیم و با این پرسنل محترم کلکل انداختیم تا کار مارو راه بندازن. پروانه الان آروم شده بود و منم از فرصت استفاده کردم و کنارش نشستم دستمو دور گردنش انداختم یه ماچ محکم از لپش گرفتم.کنار گوشش آروم گفتم :آقا ما حاضریم ناز و با جاش بخریم. میفروشی آبجی؟
تا من این حرفارو با لحن داش مشتی زدم برگشتو منو نگاه کرد و زد زیر خندهو این یعنی آشــــتی!
کار آزمایش عزیزجون تموم شده بود متنهی جوابش تا چند ساعته دیگه آماده میشد باید دکترش آزمایشارو میدید برای همین عزیزجونو خونه گذاشتیم و دوباره به بیمارستان برگشتیم
به محض گرفتن آزمایشا پروانه نذاشت همراهش برم منم بیرون اتاق منتظر موندم. بعد از چنددقیقه در اتاق دکتر با شدت باز شد ودکتر از من خواست تا کمکش کنم. پروانه حالش بد شده بود صورتش سفید شده بود و فشارش خیلی پایین اومده بود برای همینم دکتر براش سرم وصل کرد . اینقدر همه چیز سریع اتفاق افتاد که اصلا نفهمیدم چرا این بلا سرش اومده.بعد از تموم شدن سرم پروانه رو به سمت ماشینم بردم. هیچی نمی گفت میدونستم یه اتفاق وحشتناک اونو به این روز انداخت. هر چی بد نباید توی خودش نگه میذاشت .اینجوری داغون میشد برای همین سریع از بیمارستان زدم بیرونو بعد از گذشتن از چند تا خیابون رفتم داخل اتوبان ،تنها جاییکه میشه اعقدهاتو خالی کنی. شیشه سمت پروانه رو کشیدم پایین و با تشر بهش گفتم جیغ بزنه اولش مات و مبهوت نگام کرد اما اخمای درهم کشیده ی منو دید که سرش دارم داد میزنم که خودشو خالی کنه طاقت نیاورد و شروع به جیغ زدن کرد اونقدر جیغ زدو ناله کرد که صداش دیگه درنمیومد.
romangram.com | @romangram_com