#سنگ_قلب_مغرور_پارت_33
ـ اینکه یه دختر کوچولوی سرتق و لجباز و زبون درازی که عاشق کل کل کردنه. اما خانوم کوچولو حواست به زبون تند و تیزت باشه که اگه این طور پیش بری و جواب بزرگترتو بدی چوبشو میخوری...
پوزخندی که روی لبهام بود تبدیل شد به لبخند ملیح و با حالتی که کمی توش شیطنت موج میزد گفتم:
ـ اینکه یه دختر کوچولوی سرتق و لجبازو زبون درازم، درست . ولی متاسفم این امر ذاتیه و نمیشه ذات کسی رو عوض کرد.
با کمی شیطنت بیشتر ادامه دادم:
ـ پس اینجا استخدامم که قراره بعدا چوب زبون درازیهای آیندمو بخورم.؟ درسته جناب مهندس؟
با این حرفم چشمهاش فقط برای چند لحظه خندید و دوباره بی روح شد . این بشر کلا نادر و کمیابه.
زل زد بهم و گفت:
ـ خانم مهرا عظیمی . از فردا میتونی بیای . تمام کارها و مسئولیت هات رو آقای سماواتی بهت میگه.اینو بدون من توی کارم جدی هستم . هیچ چیز و هیچ کس برام اهمیت نداره پس خوب حواستو جمع کن که دست من آتو ندی واگرنه اتفاقای ناخوشایندی در انتظارت خواهد بود. فهمیدی؟
ـ بله جناب رییس.!.. من آدم منظبط و مسئولیت پذیری هستم و آدمی نیستم که به این راحتی آتو دست کسی بدم. روز خوش .....
آرام برگشتم سمت در و همزمان زیر لب گفتم: بابابزرگ خودپرست..........
به در که رسیدم صداشو از پشت سرم شنیدم که میگفت:
ـ کوچلوی سرتق .! با من در نیوفت که بد میشونمت سر جات . ! بهتره حرفی رو که به زبون میاری قبلش حسابی مزه مزه کنی .
بعد از تموم شدن حرفش دستشو از کنارم آورد جلو و درو باز کرد و آرومتر کنار گوشم گفت:
romangram.com | @romangram_com