#سنگ_قلب_مغرور_پارت_177

دیگه طاقت نیاوردم. ماشین رو کنار جاده نگه داشتم. اومدم بیرون و کنار ماشین زانو زدم... سرمو به طرف آسمون گرفتم جیغ زدم...

از ته دل...

صداش زدم...

ازش گله داشتم... شکایت داشتم....

دلم پر بود...

غم روی شونه هام سنگینی میکرد...

صداش زدم. بلند....

ـ بسمه.....می شنوی؟.......

می خوای چیرو بهم ثابت کنی؟

این که تنهام؟

محکومم به تنهایی.............

اینکه ضعیفم...............

خدایا میشنوی؟


romangram.com | @romangram_com