#سنگ_قلب_مغرور_پارت_175
تازه.......
نفسم داشت بند میومد....
با سرعت ولی بی صدا لباسامو پوشیدم. کمرم هنوز درد میکرد..
این درد بدبختیمو مدام یادآوری میکرد...
از توی کیفم دفتر چه یادداشتو با خودکاردرآوردم و ری برگه نوشتم:
" باید برم.. باید تنها بمونم... شاید دو روز ..شاید یه هفته ....
اما خیالتون راحت بر میگردم... من ترسو نیستم.. تا آخر مهلت قراردادم میمونم...
بهتره فراموش کنیم.. هر چی که دیشب اتفاق افتاد و فراموش کن...
این جوری برای هر دومون بهتره....
برگه رو گذاشتم روی میز کنار تخت آروم از اتاق بعد از خونه زدم بیرون.. ....
به محض رسیدن به خونه حتی نفس هم به زور میکشیدم....
وقتی در خونه رو باز کردم و رفتم داخل... همه ی وسایلای خونه حتی درو دیوار خونه مثل آوار ریخت روی سرم..
میخواستم جیغ بزنم...
romangram.com | @romangram_com