#سنگ_قلب_مغرور_پارت_163

هنوز حالت بامزه ی متعجب بودنش رو داشت و من برای اولین بار از ته دل خندیدم....

از ته دلم قهقه زدم..............

و اون حالا از تعجب دهنش باز مونده بود........

واقعا تعجب داشت خودم هم تعجب کردم. ..........

14سالِ که حتی یه لبخند مهمون لبهام نشده. اما حالا دارم از ته دلم قهقه میزنم..

این خنده رو به مهرا مدیونم.. به این دختر پاک و معصوم..

خندمو قطع کردم. و اون همینطور داشت منو با تعجب نگاه میکردو رفتم سمت گاو صندوقم.

گاوصندوقی که 14 ساله با ارزشترین شی زندگیمو درش نگه داشته..

شی که شبها با دیدنش آرامش میگیرم.....

حالا نوبت من بود که از با ارزشترین چیز زندگیم بگذرم.....

درشو باز کردم و گردنبند رو بیرون کشیدم.

روبروی آیینه پشت مهرا ایستادم.قفل گردنبند باز کردم و بردم جلوی صورت مهرا...

دستام لرزید......


romangram.com | @romangram_com