#سنگ_قلب_مغرور_پارت_154
دیگه تاب و تحمل نداشتم...
یه حس قویتر از انتقام به جونم افتاده بود...
هوس نیست.. مطمئنم. اما انتقامم نیست...
دستشو کشیدم و به حالت دو از پله ها گذشتیم.
آوردمش توی اتاقم.....
اتاقی که مهرا اولین دختری بود که توش قدم میگذاشت...
روی تخت نشوندمش ...
تختی که جز تن خودم، تن هیچ کسی رو مهمون خواب نکرده بود....
خوابوندمش روی تخت. رنگش به وضوح پریده بود....
نفس نفس میزد.. ..
معلوم بود حسابی ترسیده. ..
با رفتارای عجیب غریب منم ترسش بیشتر شده بود.... باید آرومش کنم..
کنارش خوابیدم.. دستمو لای موهاش بردم شانه زدم..
romangram.com | @romangram_com