#سنگ_قلب_مغرور_پارت_152
چشماشو بازکرد به محض باز شدن قطرات اشک امون ندادن و سرازیر شدن.
انگار مسابقه گذاشته بودن....
سرشو انداخت پایین . گونه هاش سرخ شدن بودن. ...
شاید چون اونطوری بوسیده بودمش یا شاید به خاطر لباسی که تنش بود...
دستمو زیر چونش بردم. نگاهش کردم.
وقتی نگاهمو دید لب پایینش رو به دندون گرفت و باعث شد از خود بی خود شم.
سریع سرمو بردم جلو و لبهامو گذاشتم روی لبهاش...
هیچ کاری نکردم فقط لبهام روی لبهاش بود..
اما به محض لمس کردن لباش به یکباره تمام آتش انتقام درونم خاموش شد.با تمام وجود احساس کردم تنفر در وجودم بیداد نمی کنه..
سریع لبهامو ازش جدا کردم. چند قدم رفتم عقب...
چشماشو باز کرد. هنوز خیس بودن.. با تعجب به حرکت من نگاه کرد.
توی شوک بودم نه از بوسیدنش.. از حال خودم..
از اون انتقامی که 14 ساله هر ثانیه ؛ هر دقیقه؛ هر ساعت همه جا باهام بود..
romangram.com | @romangram_com