#سنگ_قلب_مغرور_پارت_106
این دختر یه دیونه ی تمام عیاره...
ـ میشه یه ذره نفس بگیری داداش... میترسم ازشدت بی اکسیژنی قلبت از ریتم بیافته...
ـ آره دیگه. حرف حق جواب نداره.. بپیچون دادش. اما اونی که فکر کردی مظاهره خودتی!
ـ اهل پیچوندن نیستم. حوصله ی مذخرف شنیدن و از همه بدتر جواب دادن بهش رو دارم... اون دختر هم فقط تاوان زبون درازیاشو میده... زیادی زبونش می چرخه... بدتر از اون امیده که سر به سرش میذاره... جالا بزار بیام وقتی یه حال اساسی ازش گرفتم می فهمه که نباید با کارمندا اینفدر راحت باشه....
ـ چی کار به اون بدبخت داری؟ تو با همه خنکی در حد فریزر قرار نیست همه همین طور باشن.. به جان خودم اگه مهارتت زبون زد عام و خاص نبود هیشکی آدم حسابت نمی کرد... اینو خودتم بهتر از من میدونی
دیگه عصبانی شدم.. حرفای مظاهر فراتر از حد تحملم بود... داد زدم:
ـ برام مهم نیست کی دور برمِ.. من سرم تو کار خودمه... می خوام صد سال سیاه آدمهای عوضی و چابلوس دوربرم نباشه.. شاید درست بگی که اگه مهارتم نبود هیچ کس دورو برم نبود ..الانم همینه.. اجازه ی نزدیکی بخودم رو به هیچ کسی نمیدم... من حسانم.. حسام تنهاست... تنها میمونه... این اولین و آخرین و تنها ترین قاون زندگیه منه که هیچ کس نمیتونه تغییرش بده...تو هم بهتره دیگه دورو برم نباشی تا مجبور نشی مثه سگ ازم بترسی...
ـ حســــــــــــــــان... بابا پسر بی خیال .... غلط کردم... چرا اینقدر زود جوش میاری ؟ خیلی خوب آروم باش.. میدونم میشناسمت... ده ساله که باهاتم.. باشه ....
نفس عمیقی کشیدم... مظاهرو توی این ده سال حسابی شناخته بودم...اونقدر که حتی از خودشم بهتر میشناسم.. حرفاش همه حقیقت بود . حقیقت تلختر از شرابی که هر شب برای رسیدن به ارامش می خورم.
.آه............
چه کردند با من که اینقدر بد شدم... ترسناک شدم... درسته خودم خواستم این طوری ادامه بدم.. اما اونا منو به این شکل درآوردن...
ـ مظاهر سرم داره میترکه . فعلا...
بدون اینکه منتظر جوابی باشم گوشی رو قطع کردم. باید خالی میشدم.
romangram.com | @romangram_com