#سنگ_قلب_مغرور_پارت_102
ولی....
تو تلافی کردی و تمام خرده ریزهای وصله به هم رو با بی رحمی تمام ریز کردی چیزی باقی نذاشتی ........
پولتو نمی خوام..........
شرطتو قبول نمی کنم..........
اما نمیرم و فرار نمی کنم ....
می مونم تا بهت ثابت کنم...
ترسو نیستم پاپس نمی کشم اما بدون تو هم تاوان می دی ...شاید بدتر از من...اون روز دور نیست.
"حسان"
چند روزی رو باید می رفتم شیراز . یکی از پروژه های توی دستم اونجا بود... باید شخصا از پیشرفت کار مطمئن میشدم... واین بهترین زمان بود تا از اینجا و از این دختر دور باشم..
دور شدنم بهم کمک میکرد تمام اتفاقات چند روز گذشته رو فراموش کنم. مثل تمامی اتفاقات دیگه ی زندگیم.
از رفتنم فقط مظاهر و امید خبر داشتن. همیشه همینطور بود دوست نداشتم رفت و آمدام توسط کارمندام چک شه.. سریع رفتم خونه به محض بستن چمدون به سمت فرودگاه حرکت کردم....
سه ، چهار روزه شیرازم. از 8 صبح تا 6 غروب. سرم به کارگرا و مهندسین معمار برای طرح ها و تغییرات احتمالی گرم بود. اونقدر این فضای شلوغ روی اعصابم بود که به هیچ چیز هیچ کس فکر نمی کردم.
امشب هوا ،خیلی خوبی بود. نسیم خنکی می وزید از روی تراس اتاق هتل می شد بیشتر شهر رو دید... امشب دوست نداشتم بخوابم. نگاهی به ساعتم انداختم.12 رو نشون میداد... می خواسم راه برم........ این هوا شبگردی های تهران رو به سرم انداخته بود...
romangram.com | @romangram_com