#ساغر_پارت_48

_دارم حاج بابا...برم؟
دوباره براندازم کرد...
_به سلامت...حواستم به گوشیت باشه...موقع برگشتنم زنگ بزن سهراب بیاد دنبالت...اینجوری تا هروقت خواستی میتونی بمونی تو امام زاده!
بهتر از این نمیشد...هرچند دوست داشتم برگشتنی هم خودم بیام اما خب عوضش میتونستم چند ساعتی و توی حیاط بشینم...
با اینکه از حرف های صد من یه غاز ماهان دلخور بودم اما خب کاریشم نمیشه کرد...من دلم میخواد با یه پسر پولداری که خیلی ام دوسم داره ازدواج کنم...ماهان منو دوست نداشت...وگرنه با حرفاش مسخره ام نمیکرد...
بیخیالش شدم ..به راحتی حرف هایی که بارم کرد...زندگی همینه دیگه...یکی میاد ...دوست داری خیلی بمونه...اما خیلی زود میره..بدون اینکه یه لحظه ته دلش بخواد کنار تو باشه...
من برای ماهان سرگرمی ام نبودم...
من برای ماهان سرگرمی ام نبودم...
سر کوچه که رسیدم منتظر تاکسی چند دقیقه ای رو واستادم...پراید سفید رنگی که جلوم واستاد زودتر از خانوم کناری گفتم "تجریش"
از ترس اینکه سه تا مردی که یه خورده دور تر منتظر ایستاده بودن زودتر از من سوار نشن سریع درو باز کردم و نشستم
خانومی که کنارم نشسته بود ازم ساعت پرسید...از موبایلم ساعت و بهش گفتم...مثل همیشه ولیعصر ترافیک بود...سرم و به پنجره ی ماشین تکیه دادم ...خوشم می اومد تو ترافیک به ماشین های دیگه و کسایی که توش نشستن نگاه کنم...یه جورایی حس کنجکاویم و برطرف میکرد...
نزدیک بیست دقیقه ای طول کشید تا به میدون تجریش برسیم...تو کیف پولم دنبال یه هزاری میگشتم که خانوم کناریم که میخواست زودتر پیاده بشه پول و به سمت راننده گرفت...
شنیدم که گفت "بفرمایید"
پولی ام که خانومه تو کیفش گذاشت و دیدم...با هزار تومن نه پولدار میشدم نه فقیر ولی خوشحال شدم چون پولی از جیبم نرفته بود...با هزار تومن حداقل میتونستم یه دونه از اون لواشک لوله ای ها بگیرم که توش هسته ام هست!! خوب دفعه اخری و که دندونم و بابتش از دست دادم یادم هست...
خانومه پیاده شد تازه متوجه شدم دوتا مسافر دیگه ام پیاده شدن و نیستن...جامو عوض کردم و تقریبا وسط ماشین نشستم...سرمو کمی جلوبردم تا راننده صدامو خوب بشنوه
_ببخشید آقا...من اون سمت میدون پیاده میشم.
کرایه رو گرفتم سمتش.
_بفرمایید آقا ممنون
سمتی که خواستم ماشین و نگه داشت..دستم هنوز رو هوا مونده بود که گفت
_مهمون من باشید...!
پولو تو دستم مشت کردم ...
_مرسی
پیاده که شدم در ماشین و آروم بستم...چادرم لای در ماشین گیر کرده بود و تا خواستم از ماشین فاصله بگیرم از سرم افتاد...از یه طرف هم خنده ام گرفته بود هم خجالت کشیدم...
درماشین و دوباره باز کردم اما قبل اینکه ببندم خم شدم تا از راننده که الافش کردم عذرخواهی کنم...
_ببخشید آقا...
_خواهش میکنم خانومِ ساغر!!
منو میشناخت و منم تقریبا شک کرده بودم که صداش آشناست...درو بستم و از شیشه پایین اومده ی کنار راننده نگاهش کردم...
_سلام...
عطا با لبخند داشت نگام میکرد...دستپاچگیم به قدری بود که فقط داشتم با خودم فکر میکردم که چقدر احمقم منکه به راننده ماشین نگاهم نکردم!
_جایی تشریف میبرید بیشتر در خدمت باشم
نگاه کردنش مثل همیشه بود...دو ثانیه من...دو ثانیه زمین...دو ثانیه من...دو ثانیه چادر...دو ثانیه من...دو ثانیه در...!

@romangram_com