#ساغر_پارت_40
نمیدونست...به اونا دروغ میگفتم ...این وسط فقط سهراب خبر داشت...
_چیِ؟ میخوای منو لو بدی؟
نفسشو طوری بیرون فرستاد که تماسشو با صورتم احساس کردم.عقب تر رفتم ولی با اومدن بابا باز دستمو کشید و داخل خونه برد...
در اتاقشو با پشت پاش بست...
_میخوای دستمو ول کنی؟ مچم قطع شد!
دستمو ول کرد و همزمان کیفشو پرت کرد رو صندلی...جای خالی تخـ ـت سامان که دو روز پیش فروختیمش دلمو سوزوند...نرگس نامرد...!
_نشستم روی تخـ ـت سهراب ...آرنج دست هامو روی زانوم گذاشتم و کف دست هامو دو طرف صورتم...سهراب یه کم راه رفت...یه کم رو صندلی نشست...یه کمم با خودش زیر لب حرف زد..چه مرگش شده بود؟...نکنه مهتا برگشته؟
_مهتا برگشته؟
سرجاش ایستاد و با عصبانیت به صورتم زل زد...نباید اسمشو به زبون میاوردم..آخرین بار خودش وسط همین اتاق داد زد و به همه گفت...
_ببخشید...آخه داری نگرانم میکنی
اخم هاش با اون ابروهای پهن درهمش بیشتر وحشتناکش کرده بود...مردها همینجوریشم ترسناک هستن...
بالاخره صندلیشو کشوند و درست جلوی پاهام نگهش داشت...وقتی روش نشست از ترس پاهامو از روی زمین برداشتم ...زانوهامو بغـ ـل کرده بودم و از بالای چشم هام نگاهش میکردم...
داداشم خوشگله ها...خاک تو سر مهتا...من جای اون بود صد سال سهراب و واسه خودم نگه میداشتم...وای که چقدر بچه هامون خوشگل میشدند...سفید و کپل...بامزه و شیطون
_واست خواستگار پیدا شده.
چی؟...چی گفت؟ خواستگار؟...واسه کی؟ ...من؟
_چی؟
_کری؟..میگم خواستگار واست پیدا شده!
باید الان سرخ میشدم؟...نه سفید...نه احمق سرخ و سفید...خجالتم و کجا جا گذاشتم که نیشم اینطوری جلوی سهراب باز شده؟
_کدوم خری هست که عاشق من شده؟
چونه اشو محکم خاروند...به موهاش چنگ انداخت و ادای خندیدنمو درآورد
_دوتا خرن...اول دوم و بگم؟
چشم هام هم از تعجب هم از شدت خوشحالی چهارتا شده بودند...
_راست میگی؟...اه بالاخره اون لباس قشنگه که واسه عروسی سامان برام سفارش داده بودی کار خودش و کرد...دارم از شر این خونه راحت میشم..
دستمو بردم سمت صورتش و محکم لپ هاشو از دو طرف کشیدم...
دردش اومد چون صورتش جمع شد...
_اول دومی و بگو...!
چشم هام هم از تعجب هم از شدت خوشحالی چهارتا شده بودند...
_راست میگی؟...اه بالاخره اون لباس قشنگه که واسه عروسی سامان برام سفارش داده بودی کار خودش و کرد...دارم از شر این خونه راحت میشم...
دستمو بردم سمت صورتش و محکم لپ هاشو از دو طرف کشیدم...
دردش اومد چون صورتش جمع شد...
_اول دومی و بگو..
@romangram_com