#ساغر_پارت_26

_این چطوره؟
دست هامو بغـ ـل کردم و به دیوار مغازه تکیه دادم
_شبیه کت و شلوار بابابزرگ ِعطاست! فکر کنم اونم گرون خریده...!
با صدای بلند شروع کرد به خندیدن
_تو چرا از اون روز گیر دادی به عطای بدبخت؟ یه ماهِ دست از سرش برنمیداری...
_میبینی که...به عطا گیر ندادم..به بابابزرگش گیر دادم...
کت و تو رگالش گذاشت و به سمتم اومد
_آخه دختر جان من کت و شلوار براق دوست ندارم هرچی ساده تر بهتر...بعدم باید از بابابزرگه عطا حلالیت بطلبی اینقدر پشت سرش حرف میزنیا..
کت شلواری که خیلی ازش خوشم اومده بود و برداشتم و با التماس نگاهش کردم
_جون ِ ساغر اینو بپوش...
میفهمیدم به زور داره به حرفم گوش میده اما روم و زمین ننداخت و رفت توی اتاق پرو...پنج دقیقه ای لباس پوشیدنش طول کشید...
در اتاق پرو باز کرد ...کت شلوار حسابی برازنده اش بود...اونقدر که به سهراب کت شلوار می اومد به سامان نمی اومد...اصلا هیکل سهراب جون میداد واسه کت شلوار پوشیدن...
_به خدا عالی شدی
جلوی آینه اتاق پرو قدمی زد
_خیلی جلف نیست...؟
_سهراب به خدا خیلی خوبه...تو از سامان خوشتیپ تریا...!
از تو آینه واسم سر تکون داد
_فعلا که اون دوماده ما برادر دوماد
به در اتاق پرو تکیه دادم و با التماس دوباره بهش نگاه کردم...
_باز چی تو کله اته؟
_کراوات نمیزنی؟
چشم هاشو گرد و کرد و خیلی سریع واکنش نشون داد...
_نه اصلا...همینم فقط و فقط به خاطر تو میپوشم...البته به یه شرط!
_شرط و وقتی قبول میکنم که کراواتم بزنی...من دوست دارم
دست هاشو به کمـ ـرش گرفت و کلافه از توی آینه بهم خیره شد
_لباس تورم من انتخاب میکنم...!
بدتر از این نمیشد...حتما سلیقه ی سهرابم به مامان عزیزش میرفت...
_وای سهراب کت دامن؟ تو دیگه نگو...
_نترس بابا...دیگه بعد این همه مدت سلیقه ی تو رو میدونم ...ولی کراوات و بی خیال
پا کوبیدم زمین...
_عمرا...اگه کراوات میزنی منم اجازه میدم لباسمو انتخاب کنی...

@romangram_com