#ساغر_پارت_24
_آره جون خودت...توام که چقدر فلافل دوست داری...نرگسم چقدر سوسیس کالباس میخوره..خر عمه اته که خدا رحمتش کنه!
با پشت دستش به کتفم زد
_بی تربیت پشت سر مرده حرف نزن.
در اتاقش رو که باز کردم تازه یاد لباس نخریده ی خودم افتادم.
_پس کی منو میبره لباس بخرم؟
عطرش و از روی میز برداشت و به زیر گلوش زد
_تو که میخواستی دکلتـ ـه قرمزه رو بپوشی...چی شد پس؟
دستامو بغـ ـل کردم و با حرص گفتم
_نمیخوام..اونو پاتخـ ـتی میپوشم...برای حنابندون و عروسی لباس ندارم.
شونه رو یه طور عجیب غریبی داشت روی موهاش میکشید
_با مامان برو
تو دلم یه عوضی نثارش کردم...میدونست من با مامان خرید برو نیستم.خرید رفتنم با مامان ختم میشد به یه لباس آستین بلند و صد البته تیره رنگ...یا کت و دامن و کت و شلوار سی ساله ها ! اون یکی لباسمم خودش واسم خریده بود و گرنه مامان عمرا میذاشت تو کمد لباس هام همچین چیزی پیدا بشه...
نه دیگه...این داداش یه ماهه که واسه ما دیگه داداش نیست...شده شوهر بعضیا ...که متاسفانه دو دستی گرفتنش و ولشم نمیکنند...تازگی ها حس های تنفرم از نرگس تو وجودم بیداد میکنه...میبینمش دلم میخواد خرخره اشو بگیرم و خفه کنم...جدیدا هم زیاد باهاش حرف نمیزنم..میان خونه امون میرم تو اتاق..
یه ماهه که همه زندگیمون رو هواست ...چون آقا سامان میخواد بره سر خونه زندگیش...همیشه ی خدا هم که بغیر از سامان کسی رو نداشتم که بهم توجه کنه...حالاهم که سامان داره میره سراغ زندگی خودش...
نفسم رو پر سر و صدا بیرون فرستادم و از اتاق بیرون رفتم...سهراب از پله ها بالا می اومد که بهش سلام کردم..
_پکری ساغر...چیزی شده؟
حوصله ی حرف زدن با هیچکس و نداشتم...در اتاق و باز کردم و به تخـ ـت و عروسک هام پناه آوردم.
حتما مامانم باهاشون می رفت واسه خرید...
اونم چه خریدی...هرچی ارزون تر بودو برمیداشتند و فکر میکردن دارن چه شق القمری میکنند...دفعه پیش که آخرسر منم مثل خاله حرصی شدم...کسی مثل نرگس که تو خونه پدر مادرش همه چی داره و صد البته آرامش...آخه چه درد بی درمونیِ که با پسری ازدواج کنه که واسه هر خریدشون چک میکشه و تازه موقع انتخاب جنس یه طوری به چشمش نگاه میکنه که راضیت کنه هرچی ارزون تر بهتر؟منکه نمیفهمم...معلومه که خریت نرگس به من ربط نداره...اما خود من هیچوقت راضی نمیشم از این ریخت و پاشای خونه ی بابام بگذرم و زن کسی مثل سامان بشم که حتی پول نداره ببرتش گرون ترین رستوران شهر...!
هرچند خود منم تو خونه ی بابام همه چی به وفق مرادم نیست...هرچی بخوابم برام نمیخرن ولی میدونم که میتونند بخرن...بضاعت مالیشو دارن...هرچند گاهی ام خواسته های من بیش از اندازه است و بضاعتشون بهش نمیرسه...
اصلا همه ی اینا به درک...من زن کسی میشم که دست رو هرچی گذاشتم سریع واسم بخره...یا نگاهم سمت چیزی کشیده شد دو دقیقه بعدش ببینم که همون و واسم گرفته....عمرا زن آدمی بشم که با نگاه کردن بهش دلم بسوزه و بگم هرچی تو بگی ...اونوقتم هرچی اون بگه ختم بشه به یه لباس یا یه لوازم ارزون قیمت...
باید مرد من همه دنیا رو به پام بریزه...هرچی که من میخوام...اصلا باید وضع مالیش توپ باشه...توپِ توپ...دست میکنه تو جیبش پول بیرون بریزه...راه میرفتم به پام طلا بریزه...
نرگس که میگه همچین آدمی پیدا نمیشه...پیدام بشه میره یه زن میگیره که خودشم پولدار باشه و واسه طرف بصرفه این خرج کردن...
اما اگه من ساغرم...پولدارترین پسر شهرو که عاشقترین هم هست میکشونم سمت خودم...خدایا اینم از آرزوی من...زود منو به آرزوم برسون که میخوام شوهر انتخاب کردن و به دخترای فامیل یاد بدم...
صدای رفتن مامان مونس و سامان رو شنیدم...اگه از اتاق بیرون میرفتم بابا مجبورم میکرد هر چند دقیقه یکبار براش چایی ببرم و میوه ...کلا اون نمیتونه منو نشسته ببینه...
بهتر بود واسه خودم تو همین اتاق سر کنم که از این به بعدم با رفتن سامان اوضاع همینه و همینه..کی مثل سامان تو این خونه هست که از هر چهارتا کلمه اش دو تاش ساغر باشه؟
اونم که داره میره سر زندگیش...نه دیگه از بستنی خوردن کلاس زبان خبری هست نه از خوش و بش های هر شبمون...
لعنت به تو نرگس که با اومدنت داداشمو ازم گرفتی...بذار عروسمون بشی...یه رویی بهت نشون بدم اون سرش ناپیدا...یه کاری میکنم معنی خواهر شوهر از چشمات بزنه بیرون...تو اون روی منو ندیدی...من داداشم و دستی دستی تقدیمت نمیکنم...بهترین روزامو کنارش بودم و حالا تو یه روزه میخوای ببریش ؟...دارم برات...منتظر سنگ انداختن های منم باش که به من میگن ساغر خانوم...
_ساغر خانوم؟
میخواستم خودمو به خواب بزنم اما سهراب در اتاقم رو باز کرد ...با دلخوری بهش سلام کردم و روی تخـ ـتم دراز کشیدم.
_میخوای بخوابی؟
@romangram_com